شعری شاهکار از نیما یوشیج :
تو را من چشم در راهم شبا هنگام،
که میگیرند در شاخ تَلاجن
سایهها رنگ سیاهی …
وَ زان دلخستگانت راست اندهی فراهم …
تو را من چشم در راهم، شبا هنگام ،
در آن دم، که بر جا درّه ها
چون مرده ماران خفتگانند …
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام.
گَرَم یادآوری یا نه ،
من از یادت نمیکاهم …
تو را من چشم در راهم …
در کافه کتاب بخوانید:
شعری از شاملو
شعری از فروغ
حکایتی از بایزید بسطامی
رییسعلی دلواری
شیر سنگی