اي مردم احمق ببينيد، خشمِ در شعرم من در کمانِ آرش هستم، تيرِ پُر کينهام افکار، تا دندان مسلح؛ قلب، بیياور بر جَدّ و آبادِ جهان، من سخت میرينم در قيل و قالِ وحشیِ کفتارهای پير هی میکشيدم فحش بر ناموسِ بیعاران دستم قلم بود و قلم شد، جرم من اين بود: فحاااااشی بر گَلّهی کفتار و کفتاران تا چشم شد باز و جهان از دور پيدا شد يک مُشت مادرقحبه بر فردا شاشيدند فريادهايم در گلو خشکيد و قلبم ...