ای مردم احمق ببینید، خشمِ در شعرم
من در کمانِ آرش هستم، تیرِ پُر کینهام
افکار، تا دندان مسلح؛ قلب، بییاور
بر جَدّ و آبادِ جهان، من سخت میرینم
در قیل و قالِ وحشیِ کفتارهای پیر
هی میکشیدم فحش بر ناموسِ بیعاران
دستم قلم بود و قلم شد، جرم من این بود:
فحاااااشی بر گَلّهی کفتار و کفتاران
تا چشم شد باز و جهان از دور پیدا شد
یک مُشت مادرقحبه بر فردا شاشیدند
فریادهایم در گلو خشکید و قلبم مُرد
تُف بر خدایش کردم و من را نفهمیدند
خونم حلالت، تیغ را بر رگ بکش جاکش
این تن برای مُردن امشب سخت بیتابست
این بار اول نه، بار آخرش هم نیست
شبهای سردی که بدون ترس، بیخوابست
بهمن انصاری
از کتاب معاشقه با کرگدن