شعری شاهكار از نيما يوشيج : تو را من چشم در راهم شبا هنگام، که میگیرند در شاخ تَلاجن سایهها رنگ سیاهی ... وَ زان دلخستگانت راست اندهی فراهم ... تو را من چشم در راهم، شبا هنگام ، در آن دم، که بر جا درّه ها چون مرده ماران خفتگانند ... در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام. گَرَم یادآوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم ... تو را من چشم در راهم ... نیما ...