“نحسی سیزده” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

گذشتم از تنِ تو، تا گُم شوم در خودم
من سیزدهم، نحسیِ طالعِ این رابطه‌ام
تاوانِ گناه مرا تو می‌دهی رفیق…
من هم میان واژه زمستان، حرفِ "تِ"ام

خط میزنمت از خودم با شعر و واژه ها
از یاد تو می‌نوشم، از این شراب ناب
این است پایان بازی، تَهِ قصه، تَهِ خط
دیگر تویی و شبِ تنهایی و قرصِ خواب

در قبر نیست هنوز، این جسدِ عبوس و لجوج
در این برزخِ بودن و رفتن، سردرگم است
بیگانه در میان جماعت، خاموش و سست
هر روز سوژه و نُقلِ محافلِ مردم است

بانو، یگانه حوای من، آدمت کجاست؟
این‌بار "من" جای "تو"، این سیب را خورده است
بهمن، این ماهِ نرسیده به نوروز و بهار
بی‌شک در آخر این شعر تلخ، مُرده است…

 

بهمن انصاری
از کتاب معاشقه با کرگدن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe