با کرگدن، لبریزِ غم، در مستراح و بعد…
یک مَردِ طاغی، مُرده در اعماقِ چاه و بعد…
معشوقِ من، با غیرِمن، طعم هم آغوشی
یک درگذشتِ فلسفی، فحش و فراموشی
طعم حقیقت، تلخ و گس، یک چایِ داغ و باز
یک کُندهی بیسرنوشت، قعرِ اجاق و باز
در محضرِ خر فیض بردن، آه و صد افسوس
از هرچه انسان است، من سرخورده و مایوس
در نفرت از دریوزگان و اغنیا و هر…
-«خاموش باش تا کی صدای عر و عر و عر»
یک بولدوزر بر روی آوارِ من و شاید…
جاماندنِ یک خاطره از بهمن و شاید…
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن
از کتاب معاشقه با کرگدن