با خاطرات و داغِ دل، پرواز تا مریخ
تکرار و هِی تکرار در چرخیدنِ تاریخ
مغزِ من و یک چکش و پیچ و دِرِیل و میخ
دردِ تبر، از ریشه کَندَن، از تو و از بیخ
«شاید دوباره باز…»، بس کن لعنتی دیر است
این مُرده مدتهاست، حتی از خودش سیر است
زخم خودش را میفشارد سخت درگیر است
از شعر و درد و خاطراتت سخت دلگیر است
یک یادگاری روی من، در قعرِ تنهایی
هر شب به یادِ بودنت، اشک و خودارضایی
پژمردن اندیشهام پیش از شکوفایی
فردای تو، بیمن عجب دارد تماشایی!
در نیمهی سرمای بهمن، سوز و غم، یا که…
من با تو و یادِ تو، بودی تو ولی با که؟…
«آخر چرا…»، بس کن صدایت نشنوم تا که…
جنگ است زین پس بین من با هرکسی را که…
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن
از کتاب معاشقه با کرگدن