“خیانت” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

پوسید، در اعماقِ من، یادِ تو امشب باز
ماسید -تلخ و خط‌خطی- نامِ تو بر لب باز

یک‌مُشت شعرِ نیمه‌کاره روی کاغذ مُرد
یک «تو» از این «من» رفت و «من» در شعرها پژمُرد

آن‌دورها بوی خیانت در هوا پیچید
رفتی تو هم‌پای قرومساقی که می‌خندید

بوی لجن پُر شد در این ویرانه از آن روز
هی فحش می‌دادم به آن زن‌قحبه‌ی پفیوز

هی فحش می‌دادم به بختِ گند و پوسیده
بر خاطراتِ گُه، که بر این زندگی ریده

بر خاطراتی گُه که بر فـــردا، می‌زد گَند
بی‌حوصله، بیچاره، بی‌اعصاب، بی‌لبخند

پوسید مُشتی شعرِ خسته، در قلم، در من
تقویم‌ گیر افتاده در دی‌ماه و در بهمن

در من، تویی جا ماند و شد ویرانه این اطراف
شد ریده بر آینده و برنامه و اهداف

بی‌حوصله می‌دیدمت، همراهِ آن یارو
بی‌رحم می‌رفتی… بی‌دغدغه، پُر رو

بُردی دو تکه از من و یادم به همراهت
افتادم آخر سخت من از چاله در چاهت

بر خاطراتت یک تکانی دِه، «شبِ تارم»
تا خُرده‌هایم را از این اطراف، بردارم

بردارم و از هرچه مثلِ توست، بُگریزم
این «من» که مدت‌هاست، از یادِ تو لبریزم…

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe