به یاد کیومرث‌ها

اواخر اسفند ۹۴، در یکی از بی‌حوصلگی‌های شبانه‌ام، از رفیق شب‌های تاریکم "کوروش"، طلب "شاملو" کردم. لازم به توضیح نبود. همیشه بدون پرسش و جملات اضافه، اشعاری از شاملوی بزرگ -مناسب با حال من- ارسال می‌کرد. اما از بدِ روزگار، آن شب کوروش را پیدا نکردم و خمار از ننوشیدن غزل، تا نزدیکی‌های سپیده‌دم به خود پیچیدم.

هنوز خورشید بالانزده بود که سر و کله‌ی کوروش پیدا شد. بدون فوت وقت دست‌به‌کار شد و برای ترمیم روح من، دو تصنیف سنتی -با گویش لری- بجای شاملو فرستاد. با گمان این که دسترسی به شاملو نداشته، نشئه از سوز و دردِ این دو تصنیف بودم که تعریف کرد:

«صدای "کیومرث صادقی" است. با کیومرث در یکی از آبادی‌هایی که تدریس می‌کردم، آشنا شدم. شاعر بود و هنرمند و نوازنده. با صدای بی‌نظیر و روحی زخمی از شلاق‌های زمانه. مدت‌ها برای تامین معاش و مبارزه با اخ و تُف‌های روزگار جنگید. ولی نهایتا در مقابل جبر روزگار و قهر مردمانِ هنرنشناس، کم آورد و خودکشی کرد.»

چقدر او را که هرگز ندیده بودم، می‌شناختم. مثل محمد و ندا. مثل آن دوستِ ندیده که "پری" ماه‌ها قبل تعریف می‌کرد: «جوان بود و کنجکاو. با مغزی پُر از سوالات فلسفی. آنقدر در میان پرسش‌هایش گم شد که یک‌روز در لج با خدا، خودکشی کرد.»

من این سرخوردگان را خوب می‌شناسم. این‌ها همه "من" هستند. کیومرث و کیومرث‌ها، بزرگترین گمنامان تاریخ، از آن دسته افرادی که اشتباهی بودند. بخشی از من. بخشی از قلبِ همیشه نگرانِ من. همان‌شب برای کیومرث صادقی سرودم:

شب ، شبِ محشور  با  زوزه‌ی گـرگـان بود
خُـــمــار   از   نـبـودِ  اشــعــارِ   بـزرگـان بود
پـگـاه شد که رسید، با دو گوهری در دست
دو گـــوهـــر از دلِ یـارم ،  که  یـادگـاران بود
ندیدمش نه من او را، به چـشـمِ‌سـر، یک‌بار
بشکستم ز گـُسَستش ، که جانِ جانان بود


مدت‌ها بود در پی مکتوب کردن آن شبِ عجیب بودم. اما دستم به قلم نمی‌رفت. کوروش چند روز پیش گفت که این شعر را برای برادرِ کیومرث فرستاده. دوستِ ندیده پیغام داده بود که دست‌بوسِ قلمی است که این شعر را مکتوب کرده. خواستم بگویم اگر تمام قلم‌های دنیا بر غمِ کیومرث و کیومرث‌ها اشک بریزند، کم است. اما نگفتم. به جای آن، تصنیفی که کوروش در آن شبِ عجیب از کیومرث فرستاده بود را برای بار هزار و یکم گوش کردم…

***

زندگی برای کیومرث‌ها، مثل زنجیری دست و پا گیر است. برای پریدن نیاز به رها شدن از این زنجیرهاست. من و تو و کوروش‌ و کیومرث و کیومرث‌ها که می‌دانیم از هیچ آمده‌ایم و به هیچ بازمی‌گردیم. بگذار اغیار همچنان به مانند دریوزگان، دست گدایی به سمت دنیای ناسخاوتمند دراز کرده و در خوشی‌های کاذب، ماتحت یکدیگر را به خون آغشته کنند.

بهمن انصاری
۹۵/۹/۴ ‌‌؛ ۰۰:۰۰


دانلود تصنیف زیبای شادروان کیومرث صادقی

دانلود تصنیف زیبای شادروان کیومرث صادقی

 

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe