محبوس در عمق اتاقی گیج و تاریک و…
معجونِ لبهای گَسَت، با طعم ماتیک و…
یک دَر، که شد بسته پریشب ساعت پنج و…
با قهر خوابیدن در آن شبهای بُغرنج و…
در گوشهای یک پنجره رو به فراموشی
بوی تنت زیر پتو، طعم هم آغوشی
تهماندههای چند سیگار و من و یادت
یک دلهره از آن شب و سردرد و فریادت
کاغذ، قلم -روی زمین- اشعارِ نامأنوس
با جیغِ تو در عُمقِ آن شبهای پرکابوس
با جیغِ تو در حسرتِ شبهای پردردت
بُردم به بهمن ماه و فردا بازآوردت
امشب دوباره در جنونت سخت درگیرم
در اوج این اشعار من اینبار میمیرم
ناگفتهها را قورت دادم در سکوتت باز
من در اتاقی بیمن و بیبرق و آب و گاز
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن