در دنیای ما کمتر کسی است که کتاب شازده کوچولو را نشناسد. شاهکاری که تا به امروز به بیشتر از سیصد زبان و گویش در دنیا ترجمه شده و تخمین زده میشود که بیش از دویست میلیون نسخه از آن در اقصینقاط جهان به فروش رفته باشد.
شازده کوچولو در سال 1943 میلادی آفریده شد. آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده این اثر فراموشنشدنی، با ثبت کردن مفهوم عشق در قالب یک داستان سورئالیستی، فلسفه فکری خود را به دنیا دیکته کرد تا بدینوسیله نه تنها نام و آوازه و شهرت خویش، بلکه اندیشهاش را نیز برای همیشه جاودانه سازد.
شازده کوچولو نه فقط یک کتاب داستان کودک، بلکه یک دنیای بیکران از عمیقترین مفاهیم هستی میباشد که اگزوپری هنرمندانه آن را خلق کرده و به نسل بشری هدیه کرده است.
بخوانید: معرفی کتاب غرور و تعصب (جین استین)
خلاصه داستان شازده کوچولو
خلبانی بدون نام -که در دوران کودکی خود به این آگاهی رسیده است که بزرگسالان دچار کمبود تخیل و فهم کامل هستند- در یکی از پروازهایش پس از وقوع مشکلاتی فنی، مجبور به فرود اضطراری در دل یک کویر در آفریقا میشود. او در آغاز تصور میکند که در آنجا تنهاست. اما ناگهان با پسربچهای مرموز آشنا میشود. پسربچهای که از اخترک B-612 آمده است.
خلبان نام «شازده کوچولو» را برای آن پسرک انتخاب میکند و از اینجا به بعد، داستان این کتاب با دیالوگها و گفتگوهای بهظاهر ساده اما بهشدت عمیق و فلسفی میان آن دو دنبال میشود.
شازده کوچولو میکوشد تا داستان زندگی خویش را برای خلبان تعریف کند. از اینجا مخاطب به صورت کلی، با این شخصیت عجیب یک آشنایی ابتدایی پیدا میکند: شازده کوچولو ساکن اخترک کوچکی بود که نام آن B-612 است. او سالهای دراز، تقریبا تمام اوقات خود را صرف کندنِ نهالهای بائوباب میکرده تا مانع بزرگشدن آنها شود. چرا که اخترک او بسیار کوچک بود و اگر هر روز به آن نمیرسید، خیلی زود در خطر نابودی قرار میگرفت.
این زندگی تکراری هر روز سپری میشد تا این که یک روز شازده کوچولو متوجه میشود که یک گل سرخ زیبا، در گوشهای از اخترکش رشد کرده است. او عاشق گل میشود و هر روز وقت خود را صرف رسیدن به آن گل زیبا میکند اما غرور و خواستههای گل سرخ به قدری زیاد است که شازده کوچولو خسته میشود و یک روز تصمیم میگیرد اخترک خود را رها کرده و آنجا را برای همیشه ترک کند.
از آنزمان مسافرتهای شگفتانگیز شازده کوچولو آغاز میگردد. او در هفت اخترک با هفت رویداد شگفتانگیز مواجه میشود:
- در اخترک اول پادشاهی تکوتنها زندگی میکرد که کسی را نداشت تا برایش پادشاهی کند. او با دیدن شازده کوچولو به وجد آمده و از او درخواست میکند تا خادم و زیر دست او باشد.
- در اخترک دوم با مرد مغروری روبرو شد که از شازده میخواهد تا مدام به تملق و مجیزگویی و چاپلوسی وی بپردازد.
- در اخترک سوم شازده با فردی مست و دائمالخمری آشنا میشود که برای فراموش کردن مستی و شرابخواریاش، مدام در حال نوشیدن شراب است!
- اخترک چهارم مکان زندگی بازرگانی است که خود را مالک تمام ستارگان میداند و پیوسته در حال شمارش تعداد دقیق آنهاست تا مبادا داراییاش کم شود!
- شازده کوچولو در اخترک پنجم با فانوسبانی مواجه میشود که خود را موظف میدانست هر شب فانوسی را روشن و صبح روز بعد آن را خاموش کند. این درحالی بود که اخترک کوچک به سرعت درحال گردش بود و از همینروی، فاصله بین طلوع و غروب خورشید در این اخترک تنها یک دقیقه بود.
- در اخترک ششم شازده با جغرافیدانی آشنا میشود که درباره اخترک کوچک خودش هیچ نمیداند اما کارش ثبت چیزهایی است که از افراد خارجی درباره دیگر اخترکها شنیده و آموخته بود. او از شازده کوچولو نیز درخواست میکند تا اخترکی که در آن ساکن بود را برای او توصیف کند و پس از آن، مو به مو مطالبی که شازده عنوان کرده بود را یادداشت میکند. با اینحال مطالب مربوط به گل سرخ شازده کوچولو را در دفترش ثبت نمیکند چرا که عقیده دارد که آن چه عمر کوتاهی دارد نیازی به ثبت شدن و جاودانهگردیدن ندارد. در ادامه همین ماجرا، جغرافیدان به شازده کوچولو توصیه میکند که به زمین سفر کند و هفتمین سفر شازده کوچولو از اینجا شکل گرفته و او خود را به زمین میرساند…
اولین موجودی که شازده کوچولو بر روی زمین با او ملاقات میکند، یک مار داناست. مار ادعا میکند که شازده کوچولو دیگر نمیتواند به اخترک خود بازگردد مگر آنکه او کمکش کند.
دومین موجودی که شازده با او برخورد میکند یک گل است که تنها شش یا هفت انسان دیده بود و گمان میکرد آدمها گیاهانی هستند که چون در زمین ریشه ندارند باد آنها را به اینسو و آنسو میبرد.
پس از آن شازده کوچولو با یک باغ گل روبرو میگردد. در اینجا به شدت از گل رز خودش رنجیده خاطر میشود چرا که پیش از شروع مسافرتش، گل او به او گفته بود که در جهان هیچ گلی او وجود ندارد.
اما دیدار با موجود بعدی که یک روباه است، این رنجیدگی خاطر را میزداید. چرا که روباه به میآموزد که آن مقدار زمانی که صرف نگهداری و مراقبت از گلش کرده بود، بیهوده نبوده است. زیر این نگهداری باعث بهوجود آمدن عشق و دوستداشتن در میان شازده و گلش شده و از همینروی، شازده تا پایان جهان در برابر گل خویش مسئول است.
خلبان بینام و شازده کوچولو هشت روز در کنار یکدیگر در صحرا بودند و سرانجام در زمانی که خلبان هواپیمای خود را تعمیر کرده و آماده خروج از بیابان میشود، شازده کوچولو نیز به سراغ مار رفته و از مار میخواهد تا او را نیش زده و به اخترکش بفرستد. پایانبندی داستان در یک فضای احساسی و بینظیری به تصویر کشیده شده است. شازده کوچولو ظاهرا میمیرد اما روح او به سیارهاش برمیگردد و خلبان بینام، هر شب به آسمان خیره شده و به ستارهها نگاه میکند. آخرین پاراگراف داستان از زبان خلبان بینام در یک درد و دل کودکانه با مخاطب، چنین روایت میشود:
«اگر روزى در آفریقا گذرتان به کویر صحرا افتاد، خواهش میکنم که عجله به خرج ندهید و درست زیر ستارهها چند لحظهاى توقف کنید. آن وقت اگر بچهاى به طرفتان آمد، اگر خندید، اگر موهایش طلایى بود، اگر وقتى ازش سوالى کردید جوابى نداد، لابد حدس مىزنید که کیست. در آن صورت لطف کنید و نگذارید من این جور افسرده خاطر بمانم: بىدرنگ کاغذ و قلمی بردارید و برای من بنویسید که او برگشته…»
نقد و بررسی داستان شازده کوچولو
داستان شازده کوچولو سرشار از پندهای اخلاقی و درسهای انسانی است. اگزوپری به شیوهای که از عهده یک انسان معمول خارج است، داستانی سر هم کرده که بشریت میتواند به افتخار آن کلاه از سر بردارد.
درواقع داستان شازده کوچولو چکیده تمام اخلاقیات انسانی و احساسات ماورای انسانی است. این کتاب به مخاطب القا میکند که هیچچیز بالاتر از عشق نیست و هر عاشقی نسبت به معشوق خود مسئول است. اگزوپری میآموزد که بایستی اهمیت عشق را نه با چشم بلکه با قلب بایستی درک کرد.
در بخشی دیگر از این کتاب ارزشمند، اگزوپری به مخاطب نکته مهمی را یادآوری میکند وآن این است که تمام بزرگسالان، روزگاری کودک بودهاند و این یکی از مهمترین وقایع زندگی هر آدمی است اما بدبختانه بیشتر افراد، کودکیشان را فراموش میکنند.
کتاب شازده کوچولو سرشار از پندهای اخلاقی است. اما هیچیک از این پندها به صورت نصیحت و آشکار برای مخاطب بیان نشده است. بلکه در دل مفاهیم داستان گنجانده شده و هر انسانی با هر طرز تفکری که این کتاب را مطالعه کند، به این اندرزهای پنهای دست خواهد یافت. از جمله مهمترین پیامهای کتاب، تشویق به عدم ونهانکاری در ابراز احساسات، جلوگیری از قضاوت کردن، جدی نگرفتن افکار خودمان در لحظههای بغرنجی که اسیر احساسات هستیم، پایبندی به عشق، مراقبت از داشتههای ارزشمندمان و…میباشد. اما شاید در میان تمام این پیامهای اخلاقی، یک پیام بیشتر از همه در چشم میآید: «این روابط هستند که به زندگی ما ارزش میدهند.»
شازده کوچولو بهاندازهای عمیق بوده و با تکتک انسانها در هر دورهای و در هر سرزمینی آشناست که هرکس یکبار آن را مطالعه کند، گویی با بخشی از درون خویش دیدار میکند. دیداری پس از سالها فراموشی. شاید از همین روی است که شازده کوچول پس از انجیل، پرمخاطبترین کتاب تاریخ بشریت است که تقریبا به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است.
بخوانید: معرفی کتاب صد سال تنهایی
بخشهایی از کتاب شازده کوچولو
جدا از خط سیر عمیق داستان شازده کوچولو، این کتاب از کنار هم قرارگرفتن جملات ناب و بینظیری تشکیل شده است. درواقع اگزوپری نه فقط فلسفه فکری خود را به شکل بینظیری در این کتاب آورده است، بلکه یک شاهکار ادبی با استفاده از سادهترین ابزار کلامی خلق کرده است. با هم پارههایی از کتاب شازده کوچولو را مرور میکنیم:
- وقتى آدم خیلى دلش گرفته باشد از تماشاى غروب لذت مىبرد.
- اخترکى را سراغ دارم که یک مرد سرخرو در آنجا زندگى مىکند. او هیچوقت یک گل را بو نکرده، هیچوقت یک ستاره را تماشا نکرده، هیچوقت کسى را دوست نداشته، هیچوقت جز جمعزدن عددها کارى نکرده. او هم مثل تو صبح تا شب کارش همین است که بگوید: “من یک آدم مهم هستم! یک آدم مهم!” این را بگوید و از غرور به خودش باد کند. اما خیال کرده! او آدم نیست، یک قارچ است!
- گل با غم نگاهی به شازده کوچولو انداخت و گفت: «خب دیگر، دوستت دارم. اگر تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است. باشد، زیاد مهم نیست. اما تو هم مثل من بىعقل بودى… سعى کن خوشبخت بشوى…»
- خودت را محاکمه کن. این کار مشکلتر هم هست. محاکمه کردن خود از محاکمهکردن دیگران خیلى مشکل تر است. اگر توانستى در مورد خودت قضاوت درستى بکنى معلوم مىشود یک فرزانهى تمام عیار هستی.
- مىدانى؟… گلم را مىگویم… آخر من مسئولشم. تازه چه قدر هم لطیف است و چه قدر هم ساده و بىشیلهپیله. براى آن که جلو همهى عالم از خودش دفاع کند همهاش چى دارد مگر؟ چهارتا خار پِرپِرَک!
- روباه گفت: «کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودى. اگر مثلا سر ساعت چهار بعدازظهر بیایى من از ساعت سه تو دلم قند آب مىشود و هر چه ساعت جلوتر برود بیشتر احساس شادى و خوشبختى مىکنم. ساعت چهار که شد دلم بنا مىکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختى را مىفهمم! اما اگر تو وقت و بىوقت بیایى من از کجا بدانم چه ساعتى باید دلم را براى دیدارت آماده کنم؟… هر چیزى براى خودش قاعدهاى دارد.»
- اگر گلى را دوستداشته باشى که در یک ستارهى دیگر است، شب تماشاى آسمان چه لطفى پیدا مىکند: همهى ستارهها غرق گل مىشوند!
- همهى مردم ستاره دارند اما همهى ستارهها یکجور نیستند: ستارهها برای آنهایى که به سفر مىروند حکم راهنما را دارند و برای بعضى دیگر فقط یک مشت روشنایىِ دور و درازند. حتی براى بعضى که اهل دانش هستند هر ستاره یک معما است. اما این ستارهها همهشان خاموش هستند و فقط در یکی از آنها صدای خندههای من را خواهی شنید. من در یکی از آن ستارهها هستم و تو که دلتنگ من خواهی شد، هر شب که به آسمان نگاه مىکنى برایت مثل این خواهد بود که همهى ستارهها مىخندند. پس تو ستارههایى خواهى داشت که بلدند بخندند! تو دوست همیشگى من باقى مىمانى. شاید گاهی برای تفریح، پنجرهى اتاقت را باز کنى… دوستانت از اینکه مىبینند تو به آسمان نگاه مىکنى و مىخندى حسابى تعجب مىکنند آن وقت تو به آنها مىگویى: “آره، ستارهها همیشه مرا به خنده مىاندازند!” و آنوقت آنها یقینشان مىشود که تو پاک عقلت را از دست دادهاى!
- همین که دید به دنبالش میروم با چشمانی نگران گفت: «اشتباه کردى آمدى. رنج مىبرى. گرچه حقیقت این نیست، اما من به زودی ظاهری شبیه یک مرده را پیدا مىکنم. باید درک کنی. راه خیلى دور است. نمىتوانم این جسم را با خودم ببرم. خیلى سنگین است. تنم عینِ پوستِ کهنهاى مىشود که دورش انداخته باشند، پوست کهنه که غصه ندارد، ها؟همین… همهاش همین و بس…
کافه کتاب به صورت رایگان، دانلود کتاب شازده کوچولو را برای شما مهیا کرده است که در پایان همین مقاله میتوانید آن را دانلود کنید.
آنتوان دو سنت اگزوپری کیست؟
آنتوان دو سنت اگزوپری (به فرانسوی: Antoine de Saint-Exupéry) در ژوئن سال 1900 میلادی در فرانسه زاده شد. او یک نویسنده و در عینحال یک خلبان بود. اگزوپری از آن دسته نویسندگانی بود که با وجود دستیابی به شهرت نسبی در زمان حیات، اما پس از مرگش بود که جهان به خوبی او را شناخت.
تمام عمر آنتوان دو سنت اگزوپری در شغلهای فنی مربوط به هواپیماها و خلبانی گذشت. او در اصل یک خلبان بود نه نویسنده. با اینحال در میان مشکلات زندگی خود، کتابهایی را به رشته تحریر درآورد که زمینهساز شهرت جهانی او گردید.
پروازهای زیاد اگزوپری و دیدار از سرزمینهای گوناگون در اروپا و آفریقا و آمریکای لاتین، تجربیات بسیاری برای وی به ارمغان آورد. او به مرور این تجربیات خود را در لابلای سطرهای کتابها و داستانهایش منعکس کرد. هر یک از این سفرها زمینهساز یک داستان و یک کتاب زیبا و دلچسب گردید.
در یکی از پروازهایش، حادثهای برای هواپیمای او روی داد و مجبور به سقوط اضطراری در دل صحرای موریتانی در آفریقا گردید. مشهور است در روزهایی که در موریتانی سرگرم تعمیر هواپیمای خود بود، پسربچهای از بومیان آن منطقه پرسشهای عجیبی از او میکرد که بعدها این گفتگوها جرقه نگارش داستان شازده کوچولو را در مغز او زده است.
جریان مرگ اگزوپری بسیار غمانگیز و هچون پایانبندی داستان مشهورش شازده کوچولو، در هالهای از ابهام است. او در جریان جنگ جهانی دوم به استخدام نیروی هوایی ارتش فرانسه در آمد و در شمال آفریقا مشغول به خدمت شد. در ژوئیه سال 1944 میلادی، هواپیمای او در حین پرواز در حوالی مدیترانه از رادار خارج و ناپدید شد. هواپیما سقوط کرده بود. لاشه هواپیمای او در اواخر قرن بیستم یافت شد.
سخن پایانی
با وجودی که در تمام طول عمر تا امروز رمانها، داستانها و آثار ادبی بسیاری مطالعه کردهآم، اما به جرات اعتراف میکنم که هیچ داستانی بیشتر از شازده کوچولو من را تحتتاثیر خود قرار نداده است.
قلم صادقانه اگزوپری در نگارش این کتاب، بهاندازهای عمیق و شگفتانگیز است که میتواند پولادیترین دلها را به لرزه درآورده و منجمدترین مغزها را به تفکر وادارد.
شازده کوچولو نه یک روایت کودکانه، که مجموعهای است از عمیقترین احساسات و روحیات آدمی که شاید مدتهاست که در دنیای پر زرق و برق جدید، به باد فراموشی رفته است. از همینروی بدون هیچ تردیدی مطالعه این شاهکار جاودانه را به تمام افراد با هر نوع دیدگاه و نگرش و طرز فکری توصیه میکنم.
نظر شما در مورد کتاب شازده کوچولو چیست؟ در کامنتها دیدگاه خود را بیان کنید.
بهمن انصاری
هنوز کتاب شازده کوچولو را نخواندهاید؟ |