چو بهرام بنشست بر تخت زر دل و مغز جوشان ز مرگ پدر همه نامداران ایرانیان برفتند پیشش کمر بر میان برو خواندند آفرین خدای
چو بهرام بنشست بر تخت زر دل و مغز جوشان ز مرگ پدر همه نامداران ایرانیان برفتند پیشش کمر بر میان برو خواندند آفرین خدای
سر گاه و دیهیم شاه اورمزد بیارایم اکنون چو ماه اورمزد ز شاهی برو هیچ تاوان نبود ازان بد که عهدش فراوان نبود چو بنشست شاه اورمزد بزرگ به آبشخور آمد همی میش و گرگ چنین گفت کای نامور بخردان جهان گشته و کار دیده ردان
چو شاپور بنشست بر تخت داد کلاه دلفروز بر سر نهاد شدند انجمن پیش او بخردان بزرگان فرزانه و موبدان چنین گفت کای نامدار انجمن بزرگان پردانش و رایزن
به بغداد بنشست بر تخت عاج به سر برنهاد آن دلفروز تاج کمر بسته و گرز شاهان به دست بیاراسته جایگاه نشست شهنشاه خواندند زان پس ورا ز گشتاسپ نشناختی کس ورا چو تاج بزرگی به سر برنهاد چنین کرد بر تخت پیروزه یاد که اندر جهان داد گنج منست جهان زنده از بخت و رنج منست کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد چو خشنود باشد جهاندار پاک ندارد دریغ از من این تیره خاک جهان ...
ستايش سلطان محمود کنون پادشاه جهان را ستای به رزم و به بزم و به دانش گرای سرافراز محمود فرخندهرای کزویست نام بزرگی به جای جهاندار ابوالقاسم پر خرد که رایش همی از خرد برخورد همی باد تا جاودان شاد دل ز رنج و ز غم گشته آزاد دل شهنشاه ایران و زابلستان ز قنوج تا مرز کابلستان برو آفرین باد و بر لشکرش چه بر خویش و بر دوده و کشورش جهاندار سالار او میر نصر کزو شادمانست گردنده عصر دریغش نیاید ز بخشیدن ...
سکندر چو بر تخت بنشست گفت که با جان شاهان خرد باد جفت که پیروزگر در جهان ایزدست جهاندار کز وی نترسد بدست بد و نیک هم بگذرد بیگمان رهایی نباشد ز چنگ زمان هرانکس که آید بدین بارگاه که باشد ز ما سوی ما دادخواه
چو دارا به دل سوک داراب داشت به خورشید تاج مهی برفراشت یکی مرد بر تیز و برنا و تند شده با زبان و دلش تیغ کند چو بنشست برگاه گفت ای سران
Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe
Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe