خردمند و شایسته بهرامشاه همی داشت سوک پدر چندگاه چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که هر شاه کز داد گنج آگند بدانید کان گنج نپراگند ز ما ایزد پاک خشنود باد بداندیش را دل پر از دود باد همه دانش اوراست ما بندهایم که کاهنده و هم فزایندهایم جهاندار یزدان بود داد و راست که نفزود در پادشاهی نه کاست کسی کو به بخشش توانا بود خردمند و بیدار و دانا بود نباید که بندد در گنج سخت به ویژه ...