دانلود کتاب “آتش بدون دود” (هفت جلد) | نادر ابراهیمی

کتاب “آتش بدون دود” مشهورترین و معروف‌ترین اثر از نادر ابراهیمی می‌باشد.

آتش بدون دود بلندترین رمان نادر ابراهیمی می‌باشد. این رمان بک مجموعه هفت جلدی است که سه جلد اول درباره زیبایی‌های ترکمن‌صحراست. چهار جلد بعدی که دارای موضوعی داستانی در قالب تاریخ معاصر می‌باشد، به مبارزات انقلابی معاصر در ایران پرداخته شده است.

عناوین هفت جلد کتاب آتش دود بدون دود از قرار زیر است:

  • جلد ۱: گالان و سولماز
  • جلد ۲: درخت مقدس
  • جلد ۳: اتحاد بزرگ
  • جلد ۴: واقعیت‌های پرخون
  • جلد ۵: حرکت از نو
  • جلد ۶: تو هرگز از حرکت بازنخواهی‌ایستاد
  • جلد ۷: هر سرانجام، سرآغازی است

گالان اوجا در نخستین جلد از این کتاب، قهرمان داستان است. این نام از یک اسطوره ترکمنی برگرفته شده است. جلد دوم اما قهرمان تغییر می‌کند. در این‌جا شخصیت‌های محوری داستان، دکتر آلنی آق‌اویلر (نوه گالان اوجا) و همسرش دکتر مارال آق‌اویلر هستند. این دو، انقلابی‌هایی پرجرارت هستند که در راستای رسیدن به آرمان‌ها خود از هیچ کوششی خسته و دل‌سرد نمی‌شوند. بقیه داستان‌های این کتاب نیز حول محور این زوج می‌گردد.

خلاصه جلد اول: گالان و سولماز

«یموت» و «گوکلان» دو قبیله بزرگ در ترکمن‌صحرا هستند. یازی اوجا بزرگ روستای ایری‌بوغوز پسری دارد به نام گالان اوجا که بزرگ‌ترین و مورداحترام‌ترین پهلوان و قهرمان ترکمن‌صحراست. به‌گونه‌ای که منطقه تابه‌حال نظیر او را به چشم ندیده است. این پدر و پسر از قبیله یموت هستند.

شخصیت دیگری در داستان وجود دارد به نام سولماز اوچی که زیباروی‌ترین و ماه‌رخ‌‌ترین دختر آن منطقه است. زیبایی او زبان‌زد خاص و عام است و تمام مردمان، او را به خاطر زیبایی‌ خیره‌کننده‌اش تحسین می‌کنند. این دختر از قبیله گوکلان است.

گالان اوجا عاشق و دلباخته‌ی سولماز اوچی است. آن‌ها برای ازدواج با یکدیگر چند مشکل بزرگ دارند. نخست این که بر پایه رسوم و سنت‌های منطقه، پسر باید دختر را از چادرش بدزدد. این نوعی خواستگاری محلی است. اما مشکل بزرگ‌تر آن است که دو قبیله به سبب جنگ‌های خونینی که با یکدیگر داشته‌اند، هرگز حاضر به رضایت‌دادن برای ازدواج میان‌قبیله‌ای نیستند. این چالشی سخت و سنگین برای گالان است.

به‌هر‌روی، آتش این عشق به‌اندازه‌ای پرحرارت است که پسرک پهلوان تصمیم می‌گیرد خطر را به‌جان خریده و سولماز را به هرشکل‌ممکن، به‌دست آورد. شب‌هنگام که سولماز به همراه پدر و برادرانش در چادرشان مشغول تناول شام هستند، ناگهان گالان با اسبش وارد چادر می‌شود و به سرعت سولماز را دربرگرفته و قهرمانانه به قبیله‌اش باز‌می‌گردد.

با این‌کار آتشی بر کینه و نفرت قدیمی دو قبیله می‌افتد. اما پدر دختر در عین خشم و ناراحتی، این امید را دارد که شاید این وصلت باعث آرامش در تکمن‌صحرا و صلح دو قبیله گردد…

در جریان نبردی که به زودی میان دو قبیله روی می‌دهد، برادر گالان کشته می‌شود. کینه شدیدی گالان را دربرمی‌گیرد. سولماز نیز که عاشقانه شوهرش گالان را دوست می‌دارد، از افراد قبیله پدری‌اش متنفر می‌گردد. به مرور سلسله وقایعی رخ می‌دهد و صلحی نسبی حاصل می‌آید که البته آتش زیرخاکستر نفرت دو قبیله همچنان روشن است.

به زودی نوبت به انتخاب کدخدای جدید برای روستا می‌رسد. گالان در کمال ناباوری موردحمایت اکثریت قرار نمی‌گیرد و به این‌ترتیب فرد دیگری کدخدای روستا می‌گردد. پس گالان با طرفدارانش از روستا خارج شده و در کنار درخت مقدسی که بیرون از روستاست، روستای جدیدی را می‌سازد…

زندگی گالان با به دنیا آمدن دو پسرش آق‌اویلر و آقشام‌گلن ادامه می‌یابد. به نظر همه‌چیز در آرامش سپری می‌شود. اما روزی از روزها برادر بزرگ‌تر سولماز بنابر همان کینه قدیمی، گالان را جایی تنها یافته و با نامردی خون او را می‌ریزد. هنگامی که سولماز از این اتفاق آگاه می‌گردد، با پسرش آق‌اویلر به سمت قبیله پدری رفته و برادر قاتلش را می‌کشد و خودش نیز در این میان از بین می‌رود…

خلاصه جلد دوم: درخت مقدس

سال‌ها گذشته است. ماجرای گالان و سولماز تنها به صورت یک داستان در خاطر اهالی باقی مانده و زندگی ادامه دارد. آق‌اویلر پسر گالان که در جریان قتل پدر و از دست دادن مادرش، قدرت تکلمش را از دست داده بود، آرام‌آرام به زندگی عادی بازگشته و حالا در میان‌سالی، در مقام کدخدایی روستا قرار دارد. او پیش‌تر با دختر دوست صمیمی پدرش ازدواج کرده بود و سه پسر به نام‌های پالاز، آلنی و آت‌میش و یک دختر به نام آق‌اویلر ساچلی دارد.

او و برادرش صلح‌جو هستند. برادرش در میان قبیله رغیب بسیار محبوب است و خود او نیز علیرغم جنگ‌هایی که در جوانی برای انتقام پدر گرفت، اما اینک به صلح و آرامش متمایل شده است.

در آن منطقه درخت بزرگی بود که سالیان‌سال، ترکمن‌ها از روستاها و مناطق مجاور برای زیارت آن به این منطقه می‌آمدند. در این زمان مرض گسترده‌ای در منطقه شایع شده بود و به صورت وحشتناکی مردم را می‌کشت. کودکان مخصوصا قربانیان این بیماری جدید بودند. آق‌اویلر کدخدای روستا هرکاری برای ریشه‌کن ساختن مرض انجام داد اما موفقیت‌آمیز نبود. مردم دسته‌دسته برای شفا یافتن به درخت مقدس پناه می‌بردند. آق‌اویلر اوضاع را خارج از کنترل می‌دید و از شفادهی درخت نیز ناامید شده بود، پسرش آلتی را به شهر فرستاد و به او امر کرد باید در شهر تحصیل کرده و پزشک شود و سپس به روستا برگردد. او پسر را گفت که اگر در این راه ناکام شود، حق بازگشت به روستا را نخواهد داشت.

این تصمیم البته با مخالفت شدید اهالی منطقه همراه بود چرا که آن‌ها ناامید شدن از درخت را کفر دانسته و همچنین همنشین کردن آلتی با غیرترکمنان در شهر را مخالف رسوم خود می‌دانستند. با این حال کدخدا پسرش را به شهر فرستاد و خود نیز که تاب مقاومت در برابر نارضایتی مردم از این تصمیم را نداشت، از کدخدایی انصراف داد.

آلنی به دلیل خروج از قبیله، مدام تهدید به مرگ می‌شد. حالا یاد روزهای پرتلاطم و جنگ و کینه‌کشی‌های گالان نیز زنده شده بود. آت‌میش، برادر کوچک آلنی شباهت زیادی به پدربزرگ افسانه‌ای‌اش گالان داشت. او تیراندازی بی‌نظیر و اسب‌سواری خبره بود. پس تفنگ به دست گرفت و مخالفان آلنی و پدرش را نشانه رفت. سردسته مخالفان یاشولی‌آیدین بود. او پسر یک روحانی بود که سال‌ها قبل رفیق گالان بوده و در جریان مهاجرت گالان از روستا وساخت روستای جدید، او را همراهی کرده بود. یاشولی‌آیدین طرحی ریخته بود که به محض بازگشت آلتی به روستا، او را بکشند.

سال‌ها گذشت و آلنی از شهر برای پدر و مادر و معشوقه‌اش مارال، نامه می‌فرستاد. در پایان این بخش یک اتفاق دیگر هم رخ‌داد. داماد آق‌اویلر پدرش را به ضرب گلوله کشت. چرا که وی جایگاه آق‌اویلر را تصاحب کرده و کدخدای جدید منطقه شده بود…

خلاصه جلد سوم: اتحاد بزرگ

دو قبیله «گوکلان» و «یموت» پس از سال‌ها جنگ را کنار گذاشته و راه صلح در پیش گرفته‌اند. حالا دیگر تحصیلات آلنی اوجای به دپایان رسیده است. او در قاموس یک پزشک حاذق، وارد روستا می‌شود. البته این ورود به همین سادگی‌ها نیست. سلسله وقایعی رخ می‌ٔهد، کینه‌ّای قدیمی سر باز می‌کند و خون‌ریزی اتفاق می‌افتد. باری نهایتا اوضاع جمع و جور شده و آلتی در روستا ساکن می‌گردد.

یک چالش بزرگ در روستا پدید آمده: مقابله‌ی همه‌جانبه‌ی دانش و خرافات. آلتی نماد پزشکی نوین و دانش بشری است و طرفداران درخت، نماد خرافات. آلنی سعی می‌کند مردم را درمان کند ولی مردم از نفرین درخت و روحانیون‌ِدرخدمتِ‌درخت می‌ترسند. تقریبا به جز خانواده آلتی (برادرش، خواهرش، شوهرخواهرش، مارال معشوقه‌اش و یکی دو دوست دیگر) آلتی هیچ یاوری ندارد و تمام ده علیه او هستند.

اکنون تمام تلاش آلتی در این است که اتحاد میان دو قبیله را برقرار ساخته و از جنگ، دوری جوید. او می‌کوشد تا مردم را با دنیای جدید و دانش جدید آشتی داده و آشنا سازد…

خلاصه جلد چهارم: واقعیت‌های پرخون

در سال ۱۳۲۰ خورشیدی هستیم. قلیچ‌بلغای روحانی جدید منطقه است که به تازگی وارد روستا شده. او فردی دنیادیده و بی‌نظیر در مباحثه است. آلتی او را به چادرش دعوت کرده و پایه دوستی میان آن دو ریخته می‌شود. این دو البته کاملا مخالف یکدیگرند. آلتی پزشکی است حاذق و قلیچ‌بلغای یک روحانی متعصب. یاشا دستیار آلتی به سبب بلاهایی که یاشولی‌آیدین روحانی قبلی بر سرشان آورده بود، از این قشر بیزار است.

مشکل دیگری که در این‌جا پیدا می‌شود این است که آلتی به مرور دریافت که زنان روستا به‌ندرت برای معالجه پیش او می‌آیند. او دانست که جنسیتش باعث این شده تا زنان حاضر به معاینه توسط او که یک مرد است نباشند. پس آلتی شروع به آموزش مارال که حالا همسرش شده بود کرد و به‌زودی مارال نیز تبدیل به پزشک شد. حالا زنان روستا به راحتی برای معالجه نزد مارال می‌آمدند. مارال تمام فوت و فن پزشکی را از شوهرش آموخت و بعدها نیز به طریقی گواهی طبابت گرفته و رسما پزشک شد…

در این‌جا گذری به تاریخ زده می‌شود. رضاشاه که از ترکمن‌ها کینه داشت (چراکه شنیده بود که قاجاریان در اصل ترکمن هستند) و آن‌ها را محدود کرده و به‌ویژه در انجام رسوم و آداب‌شان خلل ایجاد می‌کرد، از سلطنت سقوط کرده و پسرش محمد‌رضا‌شاه به سلطنت رسیده بود.

روزی علی محمدی، دوست آلنی که یک چاپ‌خانه مخفی داشت و کارهای سیاسی می‌کرد، به دیدن آلنی و مارال آمد. این دو زمان تحصیل آلتی در شهر با هم دوست شده بودند. علی معتقد بود که حالا که آلنی شروع به انجام مبارزات سیاسی کرده باید تحصیلاتش را ادامه دهد. او می‌گفت که آلنی باید فراتر از یک طبیب معمول بوده و اگر می‌خواهد وارد عرصه سیاست شود، نیاز است تا به درجه دکتری برسد،

در آن زمان دانشگاه تهران، پزشکان مجاز و حکیمان بومی را دعوت کرده بود تا در آن‌جا دوره‌های آکادمیک گذرانده و مدرک دکترا دریافت کنند. علی موضوع را با آلنی و مارال در میان گذاشت و آن‌ها نیز پذیرفتند که برای ادامه تحصیل به تهران بروند. در این سفر پسری به نام یلماز نیز همراه‌شان بود. او پسرکی بود از هر دو پا معلول و آلنی به او قول داده بود که یک روز با بالا رفتن دانشش، بالاخره پای او را معالجه خواهد کرد...

خلاصه جلد پنجم: حرکت از نو

مارال و آلنی در خیابان امیریه در تهران، سر پل امیر‌بهادر خانه‌ای را اجاره می‌کنند. محمود پیرایه دوست آلتی که یک گیلک بامرام است در پیدا کردن و اجاره این خانه به آن دو کمک می‌کند.

آلنی همواره در یک سردرگمی و گیجی مرموزی سیر می‌کرد. این را البته همه‌کس نمی‌دانست. فقط افراد نزدیک به او متوجه این اضطراب دائمی او بودند.  روحانی روستا قلیچ‌بلغای طی جریاناتی مرتب با آلتی دیدار و مراوداتی داشته و به او سیر و سلوک‌های عرفانی را آموخته بود. این عرفان کمی از اضطراب او را کم می‌کرد.

آلنی، مارال، یلماز و بی‌بی بمانی (‌پیرزن خدمتکار خانه) در آن خانه استیجاری با هم زندگی می‌کردند. با تمام ظلمی که حکومت به مردم و خصوصا ترکمن‌ها روا می‌داشت، اما افرادی همچون آلنی و مارال و حتی قلیچ‌بلغای روز به روز بیشتر در سیاست غرق می‌شدند.

در این میان حکومت وقت، دستور تخریب بخشی از جنگل‌های استان گلستان را داد. ظاهرا برای تاسیس جاده. همچنین برخی از مخالفان این تخریب نیز در خطر اعدام قرار داشند. دوستان آلتی از ترکمن‌صحرا، وی را برای کمک، فراخواندند.

او به ترکمن‌صحرا بازگشت و در پی اتفاقاتی، به عنوان سخنران در یک گردهم‌آیی بزرگ که حضار آن از ترکمن‌ها و غیرترکمن‌ها تشکیل می‌شدند، سخنرانی شورانگیزی ایراد نمود. این نخستین تقابل رسمی آلتی با حکومت بود. در هنگام بازگشت وی به تهران، او دیگر یک پزشک گمنام نبود. حالا حکومت او را زیر نظر گرفته و البته طرفداران بسیاری نیز در میان ترکمن‌ها پیدا کرده بود.

اتفاق مهم دیگری که در این جلد با آن برخورد داریم، مربوط به یاشا دستیار اسبق آلتی در ترکمن‌صحراست. او تبدیل به یک شخصیت تندروی سیاسی شده است. در جریان یک درگیری با قوای حکومتی، چهار مامور دولت را می‌کشد و نهایتا پس از کش و قوسی، محکوم به اعدام می‌گردد. به زودی او جان خود را از دست داد…

خلاصه جلد ششم: تو هرگز از حرکت یازنخواهی‌ایستاد

آلنی و مارال در حال تحصیلات عالیه در دانشگاه تهران هستند. آن‌ها رتبه‌های برتر رشته خد در دانشگاه محسوب شده و بسیار باهوش و موردتوجه هستند. در‌عین‌حال نیز تبدیل به مبارزان سیاسی فعالی شده‌اند. درواقع آن سخنرانی مشهور آلتی در ترکمن‌صحرا، به شدت نام او را بر سر زبان‌ها انداخته بود.

در سال ۱۳۲۶ خورشیدی، یک مقاله‌نویس تندرو که بی‌پرواترین قلم دوران را داشت به نام محمد مسعود، در مقاله‌ای‌ نوشت:

«پولِ پالتوی‌پوست گران‌قیمت همشیره شاه اشرف را چه کسی داده است؟»

فردای آن روز محمد مسعود کشته شد. این بهانه‌ای بود برای شکل‌گیری تظاهراتی در دانشگاه. همزمان در ترکمن‌صحرا نیز یکی از دوستان آلتی مشغول مبارزاتی بود. آلتی در جریان تظاهرات دانشجویی بازداشت شد اما کمی بعد آزاد گردید. سپس نامه‌ای برای مارال گذاشته و برای یاری رساندن به دوستش، به سمت ترکمن‌صحرا حرکت کرد. در جاده ساری-گرگان راهش را بستند و دستگیر شد. اما چند ساعت بعد به طریقی از آن‌جا گریخت و خود را به ترکمن‌صحرا رساند. با این‌حال این بگیر و ببند چندساعته باعث شد تا او دیر به مقصد رسیده و دوستش را کشته یافت…

خلاصه جلد هفتم: هر سرانجام، سرآغازی است

آلنی معمولا گرفتار سردردهای دائمی و سنگ‌کلیه‌های پی در پی بود. لذا در دوره‌ای تصمیم گرفت که از تهران خارج شده و در مناطق خوش آب‌و‌هواتر ساکن گردد. او به دورافتاده‌ترین نقاط کشور رفت و مشغول معالجه بیماران در روستاها و کوره‌دهات‌ها شد. اما در اصل هدف او شوراندن مردم بود. او می‌خواست از ظلم حکومت با مردم دورافتاده‌ترین نقط کشور نیز صحبت کند و آن‌ها را بشوراند.

او در این سفرها با دوستانش که در یک جبهه سیاسی مشغول مبارزه با دشمن مشترک بودند نیز دیدار می‌کرد. این سفرها برای مدتی آلتی را از توجه و دید ساواک پنهان نمود. در این مدت، سرهنگ مولوی بارها و بارها مارال را احضار کرده بود و از او درمورد آلتی می‌پرسید. اما او وانمود می‌کرد که هیچ خبری از آلتی ندارد.  بالاخره آلتی در خراسان دستگیر شد و بعد او به تهران فرستاده شد…

آلتی پس از مدتی در جریان یک عمل‌جراحی فوق‌العاده، پاهای یلماز را نیز معالجه کرد و یلماز بالاخره توانست راه برود. این عمل موفقیت‌آمیز در جامعه پزشکان سر و صدای فوق‌العاده‌ای ایجاد کرد. یلماز به زودی راه آلتی را در پیش گرفت و به یک مبارز سرسخت تبدیل شد. او در جریان یک ضد و خورد با نیروهای حکومتی در حالی که چند نفر از آن‌ها را از بین برد، خودش نیز کشته شد… چندی بعد، قلیچ‌بلغای نیز در جریان یک درگیری دیگر با ساواک کشته شد…

آلنی و مارال به‌ندرت با فرزندان‌شان ملاقات داشتند. چرا که فرزندان‌شان نیز تبدیل به جوانانی انقلابی شده و مشغول مبارزه با حکومت به شیوه خود بودند. در یکی از دیدارهایی که آن دو با آیناز (تنها دخترشان) داشتند، آیناز درخواست مقداری اسلحه از پدر کرد. آلنی هم قول تأمین آن‌ها را به او داد. چندماه بعد، شبی که آلنی به همراه تعدادی از افرادش برای گرفتن اسلحه و تحویل دادن آن‌ها به یاران آیناز رفته بودند، نقشه‌شان لو رفت. آلتی دستگیر و به اعدام محکوم گردید. مارال نیز به حبس‌ابد محکوم شد.

آلتی در حوالی پنجاه سالگی بود. دیگر از آن اضطراب جوانی خبری نبود و عرفان، روح و جسمش را به وحدت رسانه بود. بنابراین روزهای منتهی به اعدام را با آرامش سپری کرد. سرانجام روز موعود رسید و او خود را برای اعدام شدن آماده می‌کرد. محمدرضاشاه پهلوی که بنابر شنیده‌هایش از آلتی، شیفته‌ی شخصیت و انسانیت او شده بود، دستور داد تا شب قبل از اعدام، وی را به کاخ سعدآباد بیاورند تا از نزدیک او را ببیند. در این ملاقات مشخص شد که آلتی یک‌بار بدون این‌که محمدرضاشاه را بشناسد، او را از مرگ نجات داده بود!

به‌هرروی، آلتی پس از این ملاقات به زندان بازگشت اما در مسیر، دوستانش طبق برنامه‌ای از پیش تعیین شده، او را فراری دادند. تیمساری که حکم اعدام او را داده بود نیز همان‌شب به شکل مرموزی کشته شد…

مارال نیز از زندان گریخت. چگونه؟ مشخص نیست. آیناز و شوهرش اما سرنوشت خوبی نداشتند و در یک تعقیب و گریز، توسط ساواک کشته شدند. فرزند دیگرشان نیز در جریان مبارزات خود دستگیر و اعدام شد.

پس از فرار از دست حکومت، آلتی و مارال مدتی پنهانی زندگی کرند. چندی بعد از ایران خارج شدند و در بسیاری از کشورها، علیه استبداد سخنرانی کردند. اما این پایان ماجرا نبود. سرانجام ماموران حکومت به آلتی دست یافتند. او را در مخفی‌گاهش دستگیر و در همانجا اعدامش کردند. آلنی در وصیت‌نامه‌ای که برای مارال نوشته بود از او خواسته بود که دست از مبارزه برندارد. سال‌ها بعد مارال نیز در جریان مبارزه با حکومت بالاخره کشته شد. بدین شکل داستان این دو قهرمان و همچنین داستان «خاندان آق‌اویلرها» به پایان رسید. داستانی که شروع آن با دلاوری‌های پدربزرگ آلتی در یکی از روستاهای ترکمن‌صحرا بود و پایان آن با مبارزات گسترده علیه حکومت مرکزی…


کتاب آتش بدون دود یک پیشنهاد فوق‌العاده برای دوست‌داران رمان‌های جذاب است. این رمان طولانی اما مهیج، یک از بهترین نمونه‌های داستانی در ادبیات فارسی است. مطالعه این کتاب را به همه دوست‌داران رمان و شاهکارهای ادبیات فارسی پیشنهاد می‌کنیم.  

کتاب

دانلود همه کتاب‌های نادر ابراهیمی

Copyright © 2012 ~ 2024  |  Design By: Book Cafe

دانلود همه کتاب‌ها
   هزاران کتاب در گوشی شما ⇐

نوروز آریایی، پیروز باد 

6 فروردین
🌟 «زادروز زرتشت»، فرخنده باد 🌟

🍀 سیزده بدر، سبز باد 🍀

3 اردیبهشت
🔥 «گلستان‌جشن» فرخنده باد
🔥
(جشن اردیبهشت‌گان)

6 خرداد
🌾 «جشن خردادگان»، خجسته باد
🌾

6 تیرماه
🌸 «جشن نیلوفر»، شاد باد 🌸
بزرگداشت کشاورزی و باغ‌بانی در ایران باستان

13 تیرماه
🏹 «جشن تیرگان»، فرخنده باد
🏹
روز بزرگداشت باران، ایزد باران (تیر) و گرامی‌داشت آرش کمانگیر

7 مرداد
🍃
«جشن اَمُردادگان»، شاد باد
🌿

4 شهریور
🔥 «آذر جشن»، خجسته باد 🔥
شهریورگان، روز پدر در ایران باستان

16 مهرماه
🍁 «جشن مهرگان»، فرخنده باد
🍁
گرامی‌داشت ایزد مهر، و روز پیروزی فریدون و کاوه آهنگر بر ضحاک ماردوش

✹ فرخنده باد 7 آبان ✹
👑 روز کوروش بزرگ 👑

10 آبان‌ماه
💧 «جشن آبان‌گان»، فرخنده باد
💧
گرامی‌داشت ایزدبانو آناهیتا، نگهبان و نگهدار آب‌ها

🍉 شب چله، فرخنده باد 🍉

9 آذرماه
🔥 جشن آذرگان، فروزان باد
🔥
بزرگداشت ایزد آذر، نگهبان و نگهدار آتش‌ها

1 دی‌ماه
🌞 «جشن خُرّم‌روز»، خجسته باد 🌞
گرامی‌داشت اهورامزدا

2 بهمن
🐏 جشن بهمن‌گان، فرخنده باد 🐏

10 بهمن
🔥 جشن سده، فروزان باد 🔥

5 اسفند
♡ جشن اسفندگان، شاد باد ♡
سپندارمذگان، روز بزرگداشت عشق و گرامی‌داشت بانوان

🔥 جشن چهارشنبه‌سوری، فروزان باد 🔥

نوروز ایرانی، پیروز باد

19 فروردین
🌼 جشن فروردین‌گان، گرامی باد 🌼
یادبود فَروَهَر و روانِ درگذشتگان