فردوسی و شاهنامه

سخن گفتن در مورد حکیم فردوسی بسیار سخت است. مردی که هویت ایرانی به طرز عجیبی به کتاب او پیوند خورده است. نه اینکه دیگران در این هویت سهمی نداشتند، اما این فردوسی بود که این بار را به منزل رساند و هویت ملی ایرانیان را مکتوب کرد به طوری که از هیچ باد و بارانی گزند نبیند و امروز کتاب عظیمش به طور کامل در دست ما باشد و نقشه راه میهن‌دوستی ما گردد.

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

و چه زیبا فرمود روانشاد استاد اسلامی‌ندوشن:

«با پدید آمدن شاهنامه، پشت ایران محکم شد و این اطمینان حاصل گشت که ولو خاک کشور تسخیر گردد، شخصیت ملی او تسخیرناپذیر خواهد ماند، دیدیم ترک آمد، مغول آمد ولی ایران؛ ایران ماند.»

در این نوشتار می‌کوشیم به طور اختصار، شمه‌ای از فردوسی و کتابش که کتاب همه ماست را بازگویی نماییم؛ هرچند که هرچه درمورد حکیم طوس گفته شود، کم خواهد بود.

پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

فردوسی و شاهنامه

فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر بزرگ و بلند‌آوازه ایران، در شهر توس به دنیا آمد. در چه سالی؟ طبق قوی‌ترین قرائن، ۳۲۹ هجری قمری. در بیتی که در شاهنامه هست، فردوسی به تقارن ۵۸ سالگی خویش با جلوس سلطان‌ محمود غزنوی اشاره دارد:

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جوانی گذشت

و می‌دانیم که سال جلوس محمود به تخت سلطنت، ۳۸۷ هجری است؛ لذا سال تولد فردوسی به طور قطع می‌شود ۳۲۹ هجری و این سال، سال وفات رودکی -قافله‌سالار شعر فارسی- است و این‌ نیز از عجایب تاریخ است که نمی‌دانیم باید آن را به حساب تصادف گذاشت یا خوش‌طبعی سخاوتمندانه تاریخ؟ به قول استاد زرینکوب:

«در هر حال تقارن ولادت فردوسی با مرگ رودکی حاکی از وجود معادلات مجهولی است که با روح تاریخ ارتباط دارد.»

بدین ترتیب در سالی که استاد شاعران از دنیا رفت، سلطان شاعران به دنیا آمد. در سالی که اول‌معمار زبان پارسی از دنیا رفت، دوم‌معمار زبان پارسی به دنیا آمد. در سالی که پدر فرهنگ ایران از دنیا رفت، ستون فرهنگ ایران به دنیا آمد.

در فلان‌تاریخ خواندم، کز جهان
چون فرو‌شد بهمن، اسکندر بزاد

یوسفِ صدیق چون بربست نطق
از قضا موسیِ پیغمبر بزاد

اولِ شب، بوحنیفه درگذشت
شافعی، آخرشب از مادر بزاد

گر زمانه آیتِ شب محو کرد
آیتِ روز از مهین اختر بزاد

تهنیت بادا که در باغِ سخن
گر شکوفه فوت شد، نوبر بزاد

خاقانی

فردوسی از طبقه دهقانان بود که یک طبقه از مالکان بودند. طبقه کشاورزان و مالکان، نوعی از اشرافیت محسوب می‌شدند. این طبقه در حفظ نژاد و نسب خود و حفظ فرهنگ ایرانی بسیار کوشا بودند؛ به همین سبب در تاریخ ایران دوره اسلامی به این طبقه دهقان‌نژاد می‌گفتند که منظور نژاد اصیل ایرانی اینان بود که در مقابل ترک و تازی به کار می‌رفت. لذا طبیعی بود که فردوسی که از طبقه دهقانان و ایرانیان اصیل برخاسته بود، دست به این اقدام بزرگ بزند و سرایش شاهنامه فردوسی را آغاز کند.

فردوسی که از خاندانی صاحب مکنت بود، به قول نظامی عروضی: «شوکتی تمام داشت و به دخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود». وقتی دید تاریخ و فرهنگ کشورش در معرض نیستی و فراموشی است همه سودهای مادی را به کناری نهاد و با آن‌ فصاحت و بلاغتی معجزه‌آسایی که داشت، کار نظم شاهنامه را به عهده گرفت. از فقر و تنگدستی نهراسید و حتی مرگ پسر نیز او را از ادامه کار باز نداشت تا اینکه بزرگترین حماسه جهان را با همه عظمت و جلال و شکوهش برای ایرانیان به یادگار گذاشت و فرهنگ و تمدن ایران را جاودانه کرد.

آغاز نظم شاهنامه

این که حکیم توس چه سالی سراییدن شاهنامه را آغاز کرده و اولین داستان چه بوده را به طور قطع نمی‌توانیم پاسخ دهیم. ولی به احتمال زیاد، اولین داستانی که سرود، داستان بیژن و منیژه است که قبل از سرایش رسمی شاهنامه بوده.

سرایش شاهنامه را بین سال‌های ۳۶۵ هجری تا ۳۷۰ تخمین زده‌اند، ولی ۳۷۰ قطعی‌تر است. هرچند که فردوسی به احتمال زیاد، سرودن داستان‌های منفرد شاهنامه را قبل از آن شروع کرده بود. مثل داستان بیژن و گرازان. فردوسی ادامه کار دقیقی شاعر را گرفت. دقیقی هزار بیت از شاهنامه را که روزگار گشتاسپ و مقارن با ظهور زرتشت است را به نظم کشید که کارش ناتمام ماند و به دست غلامش کشته شد. این کتاب به گشتاسپ‌نامه دقیقی معروف است. فردوسی در این باره گفته است:

یکایک ازو بخت، برگشته شد
به دست یکی بنده، برکشته شد

برفت او و این نامه، ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند

الهی ببخشا گناه ورا
بیفزای در حشر، جاه ورا

اما بر خلاف آنچه که مشهور شده است و افسانه‌سرایان و تذکره‌نویسان جعل کرده‌اند، این کار به امر هیچ‌یک از سلاطین سامانی و غزنوی صورت نگرفت، بلکه استاد طوس به همت و صرافت طبع خود بدین کار عظیم دست زد و البته از یاری دوستان خود نیز بهره‌مند شد که در مقدمه شاهنامه از آنان یاد می‌کند. یکی از این یاوران، از ایرانی‌نژادان مقتدر طوس بود که اسمش را نمی‌دانیم ولی فردوسی به او اشاره می‌کند:

بدین نامه چون دست بردم فراز
یکی مهتری بود، گردن‌فراز

جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن‌روان

مرا گفت: کز من چه آید همی؟
که جانت سخن برگراید همی؟

به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس.

چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن

یکی دیگر از یاری کنندگان حکیم، حسین قتیبه است که شاعر را حمایت مالی کرد و حتی در پرداخت خراج سالانه، او را حمایت کرد:

حسین قتیبه از آزادگان
که از من نخواهد سخن رایگان

ازویم خور و پوشش و سیم و زر
بدو یافتم جنبش و پا و پر

نیَم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلطم اندر میان دواج

یکی دیگر از یاری کنندگان شاعر، علی‌ دیلمی است که پای کار بود:

در این نامه از نامداران شهر
علی‌دیلمی بود کو راست بهر

که همواره کارم به خوبی روان
همی داشت آن مرد روشن روان

و می‌بینیم که این بزرگان هیچکدام نه پادشاه بودند و نه امیر، لذا این مطلبی که نظامی‌ عروضی در چهار مقاله آورده است که شاهنامه به امر سلطان‌ محمود سروده شد، جعل است که این بزرگوار سخن‌شناس بود نه مورخ. فردوسی در سال ۳۷۰ شروع به سرایش شاهنامه کرد در حالیکه سلطان محمود در سال ۳۸۷ در غزنین به قدرت رسید و در سال ۳۸۹ به خراسان دست یافت؛ یعنی ۱۹ سال پس از سرایش شاهنامه که حکیم دو‌ ثلث شاهنامه را سروده بود: یعنی ۷۰درصد!در ثانی که اگر حکیم می‌خواست شاهنامه را به کسی تقدیم کند، قطعا باید به امرای سامانی تقدیم می‌کرد که آن زمان راس کار بودند نه به کسی که هنوز بر مصدر قدرت تکیه نزده. لذا از این‌جا جعل داستان مشخص می‌شود.

اما این جعل داستان از کجا آمد؟ استاد ذبیح‌الله صفا محقق نامی ایران به درستی به این موضوع اشاره کرده است:

علت امر آن است که نام محمود غزنوی در نسخه دوم شاهنامه آمده است. بلی، نسخه دوم. نسخه اول را فردوسی در سال ۳۸۴ هجری به پایان رساند، یعنی حدود ده سال قبل از آشنایی با سلطان محمود:

سرآمد کنون قصه یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اَرد

ز هجرت سه صدسال و هشتاد و چار
به نام‌ جهان داور کردگار

در نسخه اول، خیلی از داستان‌های شاهنامه که امروز در شاهنامه موجود هستند، وجود نداشتند و فردوسی در بازبینی شاهنامه، آن‌ها را در نسخه دوم جا داده است. چون نسخه اول از شاهنامه ابومنصوری استفاده کرد ولی در نسخه دوم خیلی از داستان‌های اضافه را از ماخذهای دیگر به دست آورد و به شاهنامه افزود.

اما دومین‌نسخه شاهنامه در حقیقت اضافات فردوسی را در بر میگیرد که در تجدید نظر نهایی صورت گرفت و فردوسی به مآخذ دیگر دسترسی پیدا کرد: من‌جمله کتاب اخبار رستم تالیف شخصی به نام آزادسرو که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم می‌زیست. در حالی که فردوسی در حال تکمیل شاهنامه بود، آشنائی‌اش با سلطان محمود پیش آمد -سال ۳۹۴ هجری. فردوسی در این هنگام ۶۵ سال داشت و سایه پیری بر سرش افتاده و تمام ثروت شخصی خود را هم صرف کتاب عظیم شاهنامه کرده بود و تنگدستی به سراغش آمده بود:

چو بگذشت سال از برم شصت و پنج
فزون کردم اندیشه‌ی درد و رنج

به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به‌ پیش اختر دیرساز آمدم

بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند یکسر سخن رایگان

نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتی بُدم پیش مزدورشان

جز احسنت از ایشان‌ نبد بهره‌ام
بکفت اندر احسنت‌شان زَهره‌ام

سر بدره‌های کهن بسته شد
وز آن بند روشن دلم خسته شد

در چنین شرایطی بود که حکیم توس تصمیم گرفت شاهنامه را به نام محمود کند. البته در این تصمیم، ماموران تبلیغاتی محمود نقش داشتند و به فردوسی وعده پاداش سلطان را می‌دادند که سلطان محمود برای اینکه نام و آوازه خود را منتشر کند، از این کارها می‌کرد. به خصوص آن هم برای شاعری چون فردوسی که نام و آوازه‌اش در اطراف و اکناف پیچیده بود. اما تاثیر اصلی را بر تصمیم حکیم توس، ابوالعباس فضل‌بن‌احمد اسفراینی وزیر با کفایت سلطان محمود گذاشت:

کجا فضل را مسند و مرقد است
نشستنگه فضل‌بن‌احمد است

نبُد خسروان را چون او کدخدای
به پرهیز و داد و به آیین و رای

این وزیر ایران‌دوست که ارزش کار حکیم را خوب می‌دانست و می‌دانست فردوسی چه کار عظیمی را برای احیای فرهنگ و تمدن ایران بر عهده گرفته است، وی را واداشت که کتاب را به نام سلطان‌ محمود کند تا هم اثر فردوسی از گزند حوادث در امان بماند و هم جبران زحمت فردوسی کرده باشد که عمر و مال خویش بر سر این اثر عظیم نهاده بود.

اما از بد روزگار موقعی که فردوسی شاهنامه را به اتمام رساند و عازم غزنین شد -۴۰۰ یا ۴۰۱ هجری- ابوالعباس اسفراینی از وزارت معزول شده و جای خود را به احمد‌بن‌حسن میمندی داده بود. وزیر متعصب و کژخِرَد محمود که با هرچه بوی ایران کهن را می‌داد، مخالف بود. کسی که حتی زبان دربار را از فارسی به عربی تغییر داد که شوربختانه ایران از این فرزندان ناخلف کم نداشته است.

اختلاف با محمود و فرار از غزنین

به هر حال، بر خلاف انتطار فردوسی، سلطان ترک با او برخورد مناسبی نداشت و شاهنامه را با نظر تحقیر نگریست که قطعا در این‌ نگاه و برخورد سعایت و بدگویی، حسن‌بن‌احمد میمندی نقش داشته است که فردوسی را بددین و رافضی خوانده بود. اما منهای دشمنی وزیر محمود با فردوسی، علل اختلاف سلطان با فردوسی، بسیار است که ما در اینجا به ذکر مهمترین آن‌ها می‌پردازیم.

اختلاف فردوسی با محمود بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی بود. فردوسی مانند همه ایرانیان اصیل آن روزگار مخالف حکومت ترکان سنی‌مذهب خون‌ریز بر ایران بود و آنان را بیگانه و غاصب می‌دانست همانطور که خلافت عرب را در بغداد غیر‌مشروع می‌دانست که مشغول ظلم به ایرانیان و مسلمانان بودند. اما این ترکان زردپوست آسیای میانه به حکم مسلمان‌شدن، خود را محق حکومت بر ایرانیان و سایر مسلمانان می‌دانستند و چون در امر دین بسیار متعصب بودند جنایات و فجایعی به بار می‌آوردندکه شرحش در تواریخ موجود است. لذا این مطلب، ایرانیان روشنفکر و آزاده را می‌آزرد و قطعا حکیم بزرگوار توس از این مطلب مستثنی نبود. فردوسی در نامه‌ای که از زبان رستم فرخزاد به برادرش در اواخر شاهنامه نقل می‌کند، این‌ مطلب به خوبی آشکار است. بزرگ طوس خواهان ایرانی آزاد و سرافراز بود خالی از سلطه بیگانه. ایرانی از آموی تا اروند -جیحون تا دجله- لذا تحمل این‌ مطلب برای سلطان ترک بسیار سخت بود. به خصوص که قسمت بزرگی از شاهنامه جنگ ایرانیان با ترکان را شرح می‌داد -زردپوستان آسیای میانه- و شرح پیروزی ایرانیان بر تورانیان؛ لذا این‌ مطلب سلطان محمود را می‌آزرد.

فردوسی شیعی مذهب بود -به احتمال زیاد شیعه زیدی- که مذهب روشنفکران و آزادیخواهان آن زمان قلمداد می‌شد و با سلطنت ترک و خلافت عرب می‌جنگیدند و سلطان‌ محمود یک سنی‌مذهب متعصب خشک خام‌اندیش که خود را نایب خلیفه بغداد می‌دانست. فردوسی در اصول دین به معتزله نزدیک بود که آنان نیز مانند شیعیان روشنفکران آن زمان بودند و بالاتر از همه فردوسی فلسفی‌مشرب بود و قطعا یک متعصب خشک‌اندیشی چون محمود نمی‌توانست انسانی به وسعت فکر فردوسی را تحمل کند. او طالب شاعرانی بود که بساطش را گرم کنند و در تایید لشگرکشی‌ها و جنگها و جنایت‌هایش در هند و خراسان و ری، مدیحه‌سرایی نمایند. لذا چنین شد که سلطان ترک بر حکیم توس خشم گرفت و ناگاه فردوسی حربه تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید به این شد که در زیر پای پیلان له خواهد شد. پس، از غزنین گریخت و به هرات رفت. گویا شش ماه در آن‌جا بود و پنهانی می‌زیست. در خانه اسماعیل ورّاق -پدر ازرقی شاعر. ماموران محمود از جستجویش ناامید شدند.

فردوسی از هرات به طوس و از آنجا به طبرستان رفت به نزد پادشاه شیعه‌مذهب باوندی آن دیار -سپهبد شهریار. به حاکم باوندی گفت که بگذار شاهنامه را به نام تو کنم لیکن او که از بیم تیغ محمود لرزان بود پیشنهاد فردوسی را نپذیرفت و از فردوسی خواهش کرد که آن هجونامه‌ای را که فردوسی برای محمود گفته و گویند صدبیت بوده است را در ازای صدهزار درهم بدو واگذارد تا به آب بشوید که فردوسی چنین کرد. هرچند که تمام هجونامه از بین نرفت و مقداری از ابیات آن در تذکره‌ها موجود است. با این حال، استاد زرینکوب شرح مسافرت فردوسی به طبرستان را آن هم در سنین پیری آن هم با آن‌ مسیر طولانی و کوهستانی رد می‌کند و آن را برساخته تذکره‌نویسان می‌داند.

البته باید دقت داشته باشیم که اگر فردوسی می‌خواست شاهنامه را به نام‌ محمود یا در صورت صحت مسافرتش به طبرستان به نام حاکم آن دیار کند، صرفا به خاطر به دست آوردن پاداش نبود، که به قول استاد زرینکوب: «نیل بدان راه‌های آسان‌تری هم داشت». می‌توانست در مدح امرای عصر، شعر بگوید و صله بگیرد و خود را تامین نماید. دل‌نگرانی حکیم چیز دیگری بود. او می‌خواست برای شاهنامه حامی قدرتمندی پیدا کند که اثر عظیمش که سی سال برای آن وقت گذاشته بود، در حوادث دهر از بین نرود. چون از نسخه شاهنامه یکی دو نسخه معدود که در دست دوستان شاعر بود چیز دیگری نبود و ممکن بود آن یکی دو نسخه هم در حوادث دهر از بین برود لذا فردوسی دنبال حامی قدرتمندی بود که بتواند از شاهنامه حمایت مالی و معنوی کرده و به خصوص شاهنامه با آن طول و تفضیلی که داشت را رونویسی و نسخه‌برداری نماید. کاری که هم وقت و حوصله زیادی می‌خواست و هم ثروتی هنگفت تا به اندازه کافی از این کتاب نسخه‌برداری شود و در بین مردم پخش گردد و هم این کتاب عظیم از بین نرود.

در ثانی فردوسی قسمتی از این پول را هم برای کمک به همشهریانش می‌خواست که آهنگ آن را داشتند تا سدی بسازند که امور آبی شهر را به نظم درآورند تا در سال‌های سختی و قحطی، دچار کمبود آب و محصول نشوند که این آرزوی شاعر نیز با بدعهدی سلطان ترک محقق نگشت.

فردوسی در اواخر عمر به تجدیدنظر نهایی در شاهنامه پرداخت و به سال ۴۱۱ هجری دیده از جهان‌ فروبست. بعضی نیز وفاتش را به سال ۴۱۶ هجری نوشته‌اند.

شاهنامه

شاهنامه حکیم را باید بزرگترین حماسه جهان نامید که در بر گیرنده تاریخ و اساطیر ایران است. زمانش به عهد قدیم‌ترین اساطیر ایران برمی‌گردد.  دوران‌پیشاتاریخ -از ایران‌وئجه و پادشاهی کیومرث- اولین انسان در اساطیر ایرانی تا پایان عهد ساسانیان. دوران اساطیرش را از پادشاهی کیومرث می‌دانند تا آغاز پادشاهی کیقباد. از اینجا به بعد دوره پهلوانی است که با ظهور رستم شروع می‌شود تا عهد گشتاسپ پادشاه کیانی و جنگ رستم و اسفندیار و در آخر با مرگ رستم در چاه کابل توسط برادرش شغاد و پادشاهی بهمن و همای؛ و بعد کم کم وارد دوره تاریخی می‌شویم –پادشاهی اسکندر تا پایان پادشاهی یزدگرد سوم ساسانی آخرین شهریار ایران پیش از اسلام.

شاهنامه از نظر حفظ روایات کهن ملی و همچنین تاثیر شدیدش در حفظ هویت ایرانی و پاسداری از زبان پارسی در فرهنگ ایران همتا ندارد و بیهوده نیست که عزالدین ابن‌اثیر -مورخ بزرگ اسلام- این کتاب را قرآن عجم نامید: «قرآن تبار ایرانی».

در کتاب تاریخ ادبیات در مورد شاهنامه آمده است:

«زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و در همان‌حال به نهایت جزل و متین است و بیان‌ مقصود در شاهنامه عادتا به سادگی و بدون توجه به صنایع لفظی صورت می‌گیرد زیرا علو طبع و کمال مهارت گوینده به درجه‌ایست که تصنع را مغلوب روانی و انسجام می‌کند و اگر هم‌ شاعر گهگاه به صنایع لفظی توجه کرده باشد، قدرت بیان و شیوایی و روانی آن خواننده را متوجه آن صنایع نمی‌نماید.»

بیشترین الفاظ ناب پارسی در این کتاب است به خصوص که حکیم توس الفاظ فصیح و زیبا در شاهنامه می آورد که زیبایی اشعار را دوچندان می‌کند. گزیده و ساده سخن می‌گوید و همچنان روان و دقیق که این همان سخنی است که به آن سهل ممتنع می‌گویند که اوج کلام است. بماند که به قول استاد زرینکوب؛ کلام فردوسی در بخش حماسه از سهل ممتنع عبور می‌کند و به نمط عالی می‌رسد که اعجاز کلام است که در ادبیات ۱۲۰۰ ساله فارسی تنها دو شاعر به این مرحله رسیده‌اند: فردوسی و حافظ. پس حق با نظامی عروضی سخن‌شناس بزرگ ایران‌‌زمین در قرن ششم هجری بود که گفت:

الحق که هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در عُذوبت به ماء مَعین رسانید. … من در عجم سخنی به این فصاحت نمی‌بینم و در بسیاری از سخن عرب هم.

این کتاب پرمایه‌ترین دفتر شعری فرهنگ ایران و مهمترین سند ارزش و عظمت زبان پارسی است و گواه عظمت فرهنگ و تمدن ایران و گنجینه فصاحت زبان پارسی. جالب است که بدانیم که در این کتاب فقط ۵ درصد الفاظ بیگانه از عربی و ترکی و… به کار رفته و ۹۵ درصد کتاب پارسی اصیل است. اشعار سست در شاهنامه بسیار کم است و به قول خود حکیم:

اگر بازجویی از آن بیت بد
همانا که باشد کم از پنج‌صد

که این‌مقدار اشعار سست در قبال کتابی که بیش از ۵۰۰۰۰ بیت شعر دارد (چاپ‌مسکو) و در نسخه استاد دبیرسیاقی به ۵۵۰۰۰ بیت می‌رسد تقریبا هیچ است. از میان حماسه‌های مشهور دنیا ایلیاد هومر را با آن برابر می‌گیرند اما استاد زرینکوب می‌گوید که ایلیاد در مقابل عظمت و کمال شاهنامه معجزنمای فردوسی توان رقابت و پهلو زدن ندارد و از بین حماسه‌های بزرگ جهان فقط انه‌‌ئید ویرژیل -شاعر روم باستان- را با شاهنامه قابل قیاس می‌داند آن هم در بعضی جهات:

می‌گویند عظمت حماسه در شگفت‌انگیزی وقایع آن است و هر خامه‌ای که پرده‌های سحرانگیز حیرت‌آمیز را بهتر نگارگری و نقش‌بندی کند دل خواننده را بهتر مفتون عظمت و قدرت خویش خواهد کرد. اگر این بیان را بتوان پذیرفت باید اذعان‌ نمود که از همه آثار حماسی جهان متمدن شاهنامه و فقط این کتاب جاوید بزرگ است که می‌تواند در همه حال سحرانگیزی و دلفریبی کرده و به مقام عالی‌ترین حماسه جهان برآید.

و باز هم به قول این استاد بزرگ: «شاهنامه دیوان واقعی فرهنگ خالص ایرانی است که روح آریایی بر آن حاکم است.» این کتاب ایران باستان را به ایران پس از اسلام پیوند داده است و هنوز و همیشه در فرهنگ ما جریان دارد.

شاهنامه به اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده و شاهنامه‌شناسان بزرگ چون پروفسور برتلس، پروفسور شیرانی هندی، نلدکه، ژول مُل، پروفسور لِوی و… درباره این اثر عظیم، داد سخن داده‌اند و شاعران و نویسندگان بزرگ و جهانی چون ویکتورهوگو و گوته از فردوسی و شاهنامه با عظمت تمام یاد کرده‌اند. موضوعی که خود حضرت فردوسی نیز آن را پیش‌بینی کرده بود:

چو این نامورنامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پر سُخُن

نمیرم از این‌پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام

هر آن کس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین

فردوسی را شاعر خِرَد نامیده‌اند و به نوعی می‌توان او را اصیل‌ترین شاعر خردگرای ایران نامید. لذا مناسب دیدم که این نوشتار را با ابیاتی از حضرت حکیم در ستایش خِرَد به پایان برم:

کنون ای خردمند وصف خِرَد
بدین جایگه گفتن اندر خورد

کنون تا چه داری بیار از خِرَد
که گوش نیوشنده زو برخورد

خِرَد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خِرَد را به از راه داد

خِرَد رهنمای و خِرَد دلگشای
خِرَد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی و زویت غمیست
و زویت فزونی و زویت کمیست

خِرَد تیره و مَرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خِرَد
که دانا ز گفتار او برخورد

کسی کو خِرَد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش

هُشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه خواند ورا

ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خِرَد پای دارد به بند

خِرَد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خِرَد را شناس
نگهبان جانست و آنِ سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان

خِرَد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این‌ پس بگو کافرینش چه بود

تویی کرده کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان

به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخ سُخُن
بدانی که دانش نیاید ببُن

نویسنده: مسعود مقیمی

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe