حكايتی از بایزید بسطامی : بایزید بسطامی عزم حج کرد. چون در راه شد، پیرمردی فقیر را بدید. پیر گفت: «کجا میروی؟» بایزید بگفت: «به حج میروم تا طاعت خداوند به جا آورم.» پير گفت: «چه داری؟» بایزید گفت: «دویست درهم!» پیر گفت: «بیا به من بده که صاحب عیالم و تهیدست و هفت بار دور من گرد، که حج تو ایناست و خدای از تو پذیرد.» بایزید چنان کرد و بازگشت. تاريخ عرفان و عارفان ايراني ، صفحه 120 در کافه کتاب ...