چوپان جوانی بود که گاه و بیگاه بانگ برمیداشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهايی که در آن اطراف بودند، مسلح با بيل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان میدويد و چون به محل میرسيدند اثری از گرگ نمیيدند. پس برمیگشتند و ساعتی بعد باز به فرياد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان می آمدند و باز ردی از گرگ ...