بابک خرمدین: دلاور آذرآبادگان

یکی از برجسته‌ترین و بزرگترین مبارزان استقلال ایران از زیر سلطه خلافت عرب، بابک خرمدین است. به قول دکتر مصطفی رحیمی: «باید او را برترین مبارز این سرزمین دانست … اگر رویدادهای شاهنامه فردوسی از مرز تاریخ باستان می‌گذشت و به قرن سوم هجری می‌رسید، ما در دنباله حماسه ملی خود از خلال شعر بلند فردوسی، رستم دیگری می‌دیدیم. رستم راستین، حماسه‌ای در تاریخ، نه در جهان تخیل. داستان بابک، واقعیتی است همسنگ افسانه.»

بابک خرمدین دلاور آذرآبادگان

بابک خرمدین، چهره‌ای اساطیری در تاریخ حقیقی

اما این بابک که بود؟ از بررسی در نوشته مورخان متوجه میشویم مطالبی که در مورد او نوشته‌اند، غرض‌آلود و افسانه‌آمیز است. تاریخ‌نویسان مسلمان کوشیده‌اند تا از او چهره‌ای تیره و تاریک بسازند و از افسانه‌هایی که در باب او جعل کرده‌اند می‌توان به این‌ مهم پی برد.

اینکه ابن‌ندیم از قول کسی که اخبار بابک را جمع کرده، می‌گوید: «پدرش روغن‌فروشی از اهل مدائن بود و مادرش زنی یک‌چشم که با مرد روغن‌فروش به حرام هم‌بستر شده.» نشان‌دهنده این است که اربابان قدرت و دستگاه خلافت در بدنام کردن وی چه اهتمامی داشته‌اند.

باز هم میبینیم که در کتاب الفهرست، داستانی در باب کودکی بابک هست که ذکر می‌کنیم:

«روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر می‌گشت. بابک در آن زمان گاوهای مردم را به چراگاهی می‌برد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون می‌تراوید. چون بابک از خواب برآمد دیگر اثری از خون ندید. دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد.»

رسوایی این داستان محتاج به شرح نیست و مشخص است که می‌خواستند در باب کودکی بابک چنین داستانی سر هم کنند که او را خونخوار نشان دهند. اینکه نام پدرش را نیز بعضی مورخان مرداس ذکر کرده‌اند برای این بوده که نام پدر بابک را با نام پدر ضحاک یکسان کنند که او را به ضحاک شبیه کنند.

این که در روایات مجعول، شمار کشته‌شدگان به دست او را هزار هزار ذکر کرده‌اند همگی برای این بوده که چهره وی را تباه نشان دهند و برای امرای خلافت مشروعیتی بتراشند و کارشان را موجه نشان دهند. پس می‌بینیم که تحقیق در باب بابک بسیار سخت است چون مورخان مسلمان و دربار خلافت تا توانسته‌اند چهره وی را تباه نشان داده‌اند هرچند که به قول مصطفی رحیمی این تهمت‌ها و دشنام‌ها دلیل بر عظمت بابک و کار اوست.

اصل و نسب بابک

گذشته از همه این تهمتها که در باب نسب بابک گفته‌اند آنچه از همه روایت‌ها معتبرتر به نظر می‌آید همان است که دینوری در اخبارالطوال آورده: «مردم در نسب و آیین او اختلاف کرده‌اند. آنچه نزد ما درست به نظر می‌آید آن است که او از فرزندان مطهر‌بن‌فاطمه‌بنت‌ابومسلم است.»

بابک خرمدین

خرمدینان

اما این خرم‌دینان که بودند؟ آنان را از پیروان و بقایای مزدک شمرده‌اند. در تتبع در اسناد اولیه واقعا سخت می‌شود به عقاید آنان پی برد آنقدر که این نوشته‌ها با تعصبات دینی و سیاسی آمیخته شده است. صاحب البدء‌و‌التاریخ درباره آنان‌ می‌گوید: «از ریختن خون جز در هنگامی که علم طغیان برافرازند خودداری می‌کنند. به پاکیزگی بسیار مقیدند. با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر در می‌آمیزند و اشتراک زنان را با رضایت خود آنان جایز می‌دانند.» (مقدسی: ۳۰ و ۳۱)

ابن‌ندیم اینان را از اتباع مزدک می‌داند و می‌گوید: «مزدک پیروان خود را دستور داده در جستجوی لذت باشند و در خوردنی و نوشیدنی بر خود سخت نگیرند. دوستی و یاری را پیشه سازند و با استبداد مبارزه کنند. زنان و خانواده‌ها را مشترک بدانند. با این همه کردار و رفتار پسندیده دارند و در پی کشتن و آزار کسی بر نمی‌آیند. … بابک جنگ و غارت و کشتار را بین آنان رواج داد و پیش از آن خرمیان با این چیزها آشنا نبودند.» (الفهرست، ۴۷۹، ۴۸۰)

خواجه نظام‌الملک که دشمنی‌اش با خرمدینان بسیار شدید است، درباره آنان می‌گوید: «قاعده مذهب ایشان آن است که رنج از تن خویش برداشته‌اند و ترک شریعت بگفته چون نماز و روزه و حج و زکات و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان و هرچه فریضه است از آن دور بوده‌اند.» (سیاست‌نامه، ۱۷۷)

بلعمی هم نقل به مضمون می‌گوید: «مردمان جوان و دهقانان و صاحبان‌ نعمت که آنان را از علم نصیب نبود و کسانی که از اسلام گریزان بودند و شریعت اسلام و روزه و حج و قربان و غسل برای‌شان گران بود … چون در مذهب بابک این همه آسان یافتند او را اجابت کردند و پیروانش بسیار شد.»

ابن‌اثیر در ذیل حوادث سال ۲۰۱ هجری می‌نویسد: «ایشان از فروع مجوسند و مردان‌شان مادر و خواهر و دختر را به نکاح خویش درمی‌آورند و اینان را به همین‌ جهت خرمی می‌گویند و به آیین تناسخ معتقدند و گویند که روح از حیوان به غیر حیوان منتقل می‌شود.»

این بود شمه‌ای از روایاتی که مورخان مسلمان در باب خرمدینان آوردند. خلاصه آوردیم وگرنه بیش از این‌هاست و تندتر از این‌ها. علامه دهخدا در این باب می‌نویسد: «در باب تاریخ این مذهب اطلاعی در دست نیست و آنچه در عقاید ایشان در کتاب‌ها نوشته‌اند آلوده به غرض و تهمت است. چیزی که ظاهرا مسلم است این است که مذهب خرم‌دینان یکی از فروع مذهب مزدک بوده و خرمیان را مزدکیان جدید باید دانست.» و باز می‌نویسد: «روی‌هم‌رفته مورخان ایرانی و عرب که در دوره‌های اسلامی تالیفات کرده‌اند در هر موردی که یک تن از پیشوایان ملت ایران جنبشی برپا کرده و بر تازیان بیرون آمده است نتوانسته‌اند که مقصود وی و حقیقت نهضت او را به دست آورند و به همین جهت جنبش وی را جنبه بدمذهبی و بی‌دینی و زندقه داده‌اند و هرکس را که بر خلیفه تازی برخاسته است زندیق و ملحد و کافر و بددین خوانده‌اند و نام شریف و خاطره گرامی او را به تهمت و افترا آلوده‌اند. درباره بابک خرمدین نیز همین معاملت را روا داشته‌اند. ولی در این زمان که ما از آن تعصب خلیفه‌پرستی و قبول سلطه بیگانگان وارسته‌ایم و به دیده تحقیق بر تاریخ دیار خویش می‌نگریم بر ما آشکار می‌شود که این مردان بزرگ را اندیشه‌ای جز رهایی از یوغ بیگانگان نبوده و این همه طغیان‌های پیاپی که مخصوصا در سیصد سال اول دستبرد تازیان بر ایران در تاریخ نیاکان خویش می‌بینیم جز برای نجات ایران نبوده است.» (دهخدا، لغت‌نامه، ذیل کلمه بابک)

استاد شهیدی در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام بعد از بررسی همه‌جانبه اقوال مختلف در مورد بابک می‌نویسد:

«آنچه با اطمینان کامل می‌توان گفت این است که بابک می‌خواست از وضع آشفته زمان خود استفاده کند و دنباله کار ابومسلم را بگیرد و عربها را از سرزمین آذربایجان و اگر تواند از ایران براند و حکومتی ایرانی تشکیل دهد.» (شهیدی،۳۱۷)

استاد شهیدی پس از بررسی اقوال مختلف در مورد خرم‌دینان نیز می‌گوید که: «می‌توان آنان را دنباله‌رو مزدکیان خواند اما قضاوت در معتقدات آنان دشوار است … با اطمینان خاطر نمی‌توان پاسخ داد چنان که قضاوت در مورد معتقدات آنان نیز دشوار است. آیا اباحی و منکر رستاخیز بوده‌اند؟ دنباله‌رو مزدکیان بوده‌اند؟ می‌توان گفت خرم‌دینان پیش از اسلام چنین عقیده‌ای داشته‌اند. آیا معتقد به تناسخ بوده‌اند؟ می‌توان گفت بابک و پیروان او بر این عقیده بوده‌اند.» (همان،۳۲۰)

اما به قول مصطفی رحیمی: «دو تهمت در مورد مزدک و همه وابستگان به آیین او دروغ محض است: یکی اشتراک زنان و دیگری اشتراک اموال. خاصه که آیین مزدک تحت‌تاثیر عقاید مانی به زهد و پرهیز و حتی ریاضت توجه فراوان دارد.” (دیدگاهها، ۲۰و ۲۱)

تحلیل عقاید خرمدینان

اما تهمت اشتراک زنان‌ چرا به مزدک و به تبع به پیروانش زده شد؟ ریشه تاریخی آن به عصر ساسانی برمی‌گردد و مبارزه مزدک با اشراف و موبدان. قطعا مزدک‌ برای دفاع از کشاورزان و طبقه تهیدست، حکم به الغای حرمسرای نجبا و اشراف ساسانی داده است و مشخص است که اشراف این حکم مزدک را تجاوز به نوامیس خود دانسته‌اند و گفته‌اند که مزدک حکم‌ به “اشتراک زنان” داده است. پس می‌بینیم که در پس این تهمت واقعیتی نهفته است.

درباره اشتراک اموال نیز ماجرا بر همین گونه است که مزدک گفته جمع ثروت نزد طبقه‌ای خاص و فقیر ماندن مردم جایز نیست. در ماجرای پادشاهی فیروز که هفت سال قحطی به طول انجامید مردم بسیاری از گرسنگی در رنج افتادند و مردند. قدرت اشراف و انبارداران به حدی بود که وقتی شاه ساسانی خواست از آنان خراج بگیرد فرمانروایی و بینایی خود را از دست داد!! به احتمال زیاد مزدک حکم کرده که در موقع بروز قحطی، گرفتن انبار و غله اشراف و رساندن آن به دست مردم مجاز است. حالا جایی که پادشاه ساسانی برای این‌ مطلب تخت و تاج خود را می‌بازد تکلیف مزدک‌ که مشخص است لذا می‌بینیم که سیل تهمت‌ها به سوی او روانه می‌شود‌.

ماجرای مزدک برای این آورده شد که می‌بینیم تهمت‌هایی که به این‌ مرد زده شد دقیقا بعد از اسلام هم به بابک خرمدین و پیروانش و کلا خرم‌دینان زده شد چون‌ بابک در مقابل خلافت بغداد ایستاده است که در تجمل و دوشیدن شیره مردمان دست‌کمی از اشرافیت ماقبل اسلام ندارد و وضع کشاورزان و طبقه فرودست چندان جالب نیست. لذا می‌بینیم همان تهمت‌ها به سوی بابک خرمدین نیز روانه می‌شود؛ خاصه که بابک به نوعی پیرو و دنباله‌رو مزدک است.

تناسخ

استاد سعید نفیسی می‌گوید: «چیزی که در این میان تا اندازه‌ای بوی حقیقت می‌دهد این است که خرم‌دینان به تناسخ و بازگشت ارواح معتقد بوده‌اند.» (بابک خرمدین، ۲۲) و این هم جالب است که اکثر رهبران انقلابی ایران در دوره تسلط تازیان به این آیین معتقد بوده‌اند. گویا هر رهبری که می‌مرد یا کشته می‌شد رهبر جدیدی که جای او می‌آمد برای اینکه خود را ادامه دهنده راه آن قهرمان ببیند می‌گفت روح او در من حلول کرده و این یعنی بی‌مرگی قهرمان. می‌بینیم سنباد و استادسیس و المقنع نیز به تناسخ معتقد بودند و پیروان المقنع معتقد بودند چون روح ابومسلم در المقنع حلول کرده او را یاری می‌دادند. همچنان که پیروان بابک نیز به این دلیل او را یاری دادند که معتقد بودند روح جاویدان‌بن‌سهل در بابک حلول کرده است. لذا وقتی سرداری به زمین می‌افتاد سرداری دیگر بپا می‌خاست و این پرچم دوش به دوش نقل می‌شد تا شعله مبارزه فروزان بماند.

خشونت

اما چه شد که خرم‌دینان دست به شمشیر بردند؟

چنانکه گفتیم مقدسی اینان‌ را مردمانی صلح‌جو و بی‌آزار خوانده بود که خونریزی نمی‌کنند مگر هنگامی که علم طغیان برافرازند و باز در همان کتاب البدء‌و‌تاریخ گفته است:” «اندک‌مایه و خوار بودند، بابک ایشان را شمشیر و خنجر داد.» و استاد نفیسی مینویسد: «برای رواج دین و روش خود از هیچ‌گونه کشتار و خونریزی دریغ نکرده بر بدخواهان و دشمنان خود رحم نداشته و مخصوصا تعصب تندی علیه تازیان و عقاید تندشان داشته‌اند.» (همان، ۲۲)

پس چرا دست به خشونت و جنگ زدند؟ پاسخ مشخص است.ظلم و ستم دستگاه خلافت. پاسخ ستم‌ شمشیر خلیفه را مگر م‌یتوان جز با شمشیر داد؟ درگاه خلیفه بارگاه ظلم و ستم است. بغداد شهری بود که بر همه جهان فخر می‌فروخت و انواع نعمت و ثروت در آن موج می‌زد. اما این همه شکوه و جلال از کجا می‌آمد؟ استاد زرینکوب پاسخ می‌دهد: «شهری که بارگاه خلیفه بود از اکثر عالم اسلام باج می‌گرفت و در زر و زیور و مکنت و نعمت می‌غلطید.اما این همه ثروت … از کجا می‌آمد؟ از غارت مردم.»(دو قرن سکوت، ۱۴۷)

منصور خلیفه چنان در گرد کردن مال حرص ورزید که بعد از مرگ، ششصد هزار هزار دینار از وی بماند و در هنگام مرگ، فرزند خود مهدی را گفت من تو را در این شهر چندان مال فراز آورده‌ام که اگر ده سال نیز به تو خراج نرسد ارزاق سپاه و نفقات و مخارج ثغور را بدان کفایت توانی کرد. (همان،۱۴۸) مکنت و ثروت هارونخلیفه را نیز خود اندازه نبود. با چندان باددستی و نوشخواری و زربخشی که در کتاب‌ها از او نقل کرده‌اند، پس از مرگش بیش از نهصد هزار هزار درهم از او باقی ماند. (همان،۱۴۸) این بود گوشه‌ای از ثروت خلفا که با ظلم و تعدی و غارت به دست می‌آمد و چنان این ظلم و جور خلیفگان بالا رفت که شاعری سرود:

یا لیت جور بنی‌مروان عادلنا
و لیت عدل بنی‌العباس فی النار

(ترجمه: ای کاش ستم بنی‌مروان برمی‌گشت و عدل بنی‌العباس به دوزخ می‌رفت!)

با چنین ظلم و ستمی آیا راهی برای خرمیان و رهبر آن می‌ماند؟ استاد زرینکوب در کتاب روزگاران می‌گوید:

«… مذهب آن‌ها به حکم ماهیت تعلیم آن که نوعی سیرت لذت محسوب می‌شد بیشتر آیین صلح و دوستی بود اما وقتی حوادث عصر پیروان آن را، برای دفاع از هستی خویش، به صورت نوعی حزب سیاسی متشکل کرد ضرورت حفظ آیین آن‌ها را …. آماده مقاومت کرد، مقاومت مسلحانه‌ای که تعصب و خشونت حکام و عمال عباسی آنها را بدان وادار کرد و در واقع حاصل سختگیری‌هایی بود که مذاهب آن‌ها همه‌جا با آن مواجه بود.» (زرینکوب، ۳۴۰)

قیام‌ بابک

اینگونه بود که بابک خرمدین در سال ۲۰۱ هجری، علم طغیان برافراشت و بر ظلم و ستم تازیان شورید. جنبش وی ادامه نهضت جاویدان بود. پیروانش نیز اکثرا روستائیان و کشاورزان بودند. زمان نیز زمان مناسبی بود. مامون خلیفه درگیر ولایتعهدی امام هشتم شیعه است و درگیری با خاندان ایرانی سهل و از طرف دیگر نارضایی عباسیان بغداد که بر مامون خشم گرفته‌اند که چرا ولایتعهدی را به یک علوی واگذار کرده و در دست خاندان سهل اسیر است. تمام این شرایط به بابک فرصت داد علم طغیان علیه دستگاه خلافت برافرازد.

البته فراموش نکنیم که این سرخ‌جامگان قبلا نیز دست به قیام علیه ظلم و تعدی زده بودند. در سالهای ۱۶۲ و ۱۸۰ و ۱۹۲ هجری در شهرهای گرگان و اصفهان و دینور بر علیه خلافت شوریده بودند اما قیام بابک مبارزه آنان را وارد فاز عملیاتی جدیدی کرد. به هر حال طوایف شورشگر و ناراضی از هر قوم و دسته به او پیوستند و این برای اشرافیت و زمین‌داران بزرگ که در بهره‌کشی از مردم هیچ‌گونه رحم و انصاف نداشتند تولید خطر و نگرانی کرد. کشاورزان و رعیت و ستمدیدگان، بر خداوندان خود شوریدند. قیام با خشونت تمام شروع شد. از کشتن زمین‌داران بزرگ و غارت اموال دهقانان و اشرافیت، تا شکنجه و مصادره اموال. چنین جمعیت دست از جان شسته‌ای به سوی بابک رهسپار شد و در بین راه، آوارگان و ستمدیدگان و راهزنان نیز بدانان پیوستند. بابک با چنین نیرویی به جنگ با دستگاه خلافت رفت.

خلیفه از یحیی‌بن‌معاذ حاکم ارمنستان خواهان دفع بابک شد (۲۰۱ هجری). اما بعد از چهار سال جنگ، از پس بابک برنیامد. خلیفه سردار دیگر خود عیسی‌بن‌محمد را به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان فرستاد (۲۰۵ هجری) و لشگری هم از بغداد برای کمک گسیل یافتند اما بابک این لشگر را هم در‌هم‌کوبید. والی جدید به ناچار عقب‌نشینی کرد و آذربایجان بابک را مسلم گشت (۲۰۶ هجری).

یک‌چند به دلیل اختلاف بین سرداران خلیفه لشگرکشی به آن‌ نواحی غیرممکن شد تا اینکه خلیفه بعد از چندی محمد‌بن‌حمید‌طوسی را به جنگ بابک فرستاد. طی دو سال جنگ، شش بار به قلعه بذ لشگر کشید اما لشگرش در رویارویی با بابک شکست خوردند و راه گریز پیش گرفتند. خود سردار خلیفه نیز در جنگ کشته شد (ربیع‌الاول ۲۱۴).

خلیفه سپس عبدالله‌بن‌طاهر را که والی خراسان بود به دفع بابک فرمان داد و ولایت آذربایجان و ارمنستان و جبال را نیز به قلمرو او افزود. عبدالله که خود در دینور بود، برای دفع بابک لشگرها گسیل کرد اما کاری از پیش نبرد و در همین ایام به دلیل آشوب‌هایی که در خراسان پدید آمد جنگ با بابک را متوقف کرد و به خراسان رفت. سردارانی دیگر از جانب مامون به جنگ بابک رفتند که آن‌ها هم کاری از پیش نبردند و حتی با هم اختلاف پیدا کردند و به نزاع برخاستند و کار به جایی رسید که مامون یکبار به عزل و قتل سردار خود فرمان داد (۲۱۷ هجری).

در اواخر عهد مامون، از اصفهان نیز برای بابک نیرو اعزام‌ می‌شد چون این شهر چندی کانون خرمدینان بود و این باعث تقویت بابک می‌گردید. سرداران خلیفه که به دفع بابک به آذربایجان می‌رفتند هم به خاطر تنگی راه‌ها و هم زمستان سخت و هم اختلافاتی که با هم داشتند موفق به سرکوب بابک نمی‌شدند. در سال ۲۱۸ هجری مامون مرد و جانشینش معتصم بر تخت خلافت نشست. این هشتمین خلیفه عباسی بنابر وصیت مامون سرکوب بابک را در اولویت کارهای خویش قرار داد.

به هر حال مقاومت طولانی بابک در نواحی آذربایجان او را به قدرت بلامنازع آن نواحی تبدیل کرده بود و همین‌ مطلب کار را بر سرداران خلیفه سخت می‌کرد. خاصه آن که تئوفیل -امپراتور بیزانس- از بابک حمایت و پشتیبانی می‌کرد چون قیام بابک موجب امنیت مرزهای شرقی بیزانس در مقابل خلافت عرب می‌شد و از طرفی دیگر امرای محلی خاصه حاکم ارمنستان با این قیام همدلی می‌کردند چون باعث کاهش فشار اعراب بر سرزمین آن‌ها می‌گشت. لذا قیام بابک منهای این‌که هدفش استقلال ایران بود، برای همسایگان نیز مایه دلگرمی شده بود.

افشین

به هر حال بابک پی‌در‌پی لشگریان خلافت را در‌هم‌می‌کوبید و این برای معتصم مایه دلنگرانی بود چون مایه وهن خلافت اسلامی می‌ش.د لذا معتصم دفع شورش بابک را یک ضرورت فوری و قطعی می‌دید. از سرداران خلافت مانند ابوسعید‌صغری و محمد‌بن‌بعیث در جنگ با بابک کاری برنیامد تا اینکه خلیفه مجبور شد سردار ایرانی‌نژاد خود افشین را برای جنگ با بابک نامزد کند.

این افشین که نامش خیدربن‌کاووس بود از ایرانیان ماوراالنهر بود و از ولایت اشروسنه، شهری بین سیحون و سمرقند که فرمانروایان آن‌جا به نام افشین خوانده می‌شدند. مردی بود جنگی و سیاس که در رسیدن به هدف از هیچ خباثتی فروگذار نمی‌کرد و در راه رسیدن به قدرت و هدف تمام موانع و مشکلات را به هیچ می‌گرفت. به آیین تازیان هیچ دلبستگی نداشت اما برای رسیدن به مقصود نزد خلیفه مامون به بغداد رفت و اظهار اسلام کرد و هدفش رسیدن به حکومت خراسان بود که گویا با آل‌طاهر بر سر این مساله رقابت و حسادت داشت.

مطلبی که باید اینجا گفت این است که متاسفانه اشرافیت مرتجع ایرانی خیلی با قیام بابک همدلی نداشت چون بابک مزدکی بود و خواهان احیای ایران ولی ایرانی فارغ از ظلم‌های طبقاتی. در حقیقت او خواهان احیای عدالت اجتماعی در کنار احیای عظمت و بزرگی ایران بود ولی اشرافیت مرتجع یکی به دلیل مزدکی بودن بابک با او مخالف بودند و یکی هم ظاهرا این حضرات خواستار امتیازات گذشته بودند که در آیین جدید از آنان گرفته شده بود و همین مطلب آنان را از همراهی با بابک که خواستار احیای عدالت اجتماعی بود دور نگه می‌داشت.

به هر حال این افشین به جنگ بابک رفت -۲۲۰ هجری- و جنگش با بابک سه سال به درازا کشید. خلیفه افشین را اعزاز و اکرام بسیار کرد. ولایت آذربایجان و ارمنستان را به نام او کرد و سپاه و خواسته فراوان در اختیار وی گذاشت. خلیفه همچنین سردار عرب خود محمد‌بن‌یوسف را پیش از عزیمت افشین به آذربایجان فرستاد تا حصارهایی که بابک ویران کرده بود از نو بسازد. محمد‌بن‌یوسف در این سفر با عده‌ای از خرمیان جنگیده بود و عده‌ای را مقتول و عده‌ای را اسیر کرده بود. یک سردار دیگر خلیفه -محمد‌بن‌بعیث- که با خرمیان پیمان صلح داشت، پیمان خود را بشکست و به حالت جنگی و آماده‌باش در‌آمد و عده‌ای از سرداران لشگر خرمدینان را با حیله و نیرنگ بکشت. در این حال افشین به آذربایجان رسید و بر همه راه‌ها دیدبان گذاشت و بر تنگناها و حصارها نیز همینطور.

بابک در حصارهای خود بود و افشین را به او دسترسی نبود. بعصی اوقات زد و خوردهایی صورت می‌گرفت که گاهی بابک پیروز بود و گاهی افشین. چیزی که کار افشین و لشگریان او را سخت می‌کرد برف و سرمای آذربایجان بود. هرچهاین موضوع برای افشین سخت می‌نمود، برای بابک امتیازی عظیم محسوب می‌گردید. چون به آن آب و هوا عادت داشتند و مقاومت می‌کردند در حالی که یاران افشین به سرمای سخت و تنگی راهها عادت نداشتند و رفته رفته سست می‌شدند.

دو سال به همین منوال گذشت و از لشکریان افشین بسیاری‌شان تباه شدند و اما خلیفه پی‌در‌پی برای افشین سپاه و آلات جنگی می‌فرستاد.

سرانجام افشین قصد تصرف قلعه بابک را کرد. لشگر بدان‌سو کشید و در یک فرسخیِ حصار بابک فرود آمد. بابک خروارها میوه و خوردنی به نزد سپاه افشین فرستاد برای پذیرایی اما در اصل برای تخمین تعداد نفرات سپاه افشین. ولی افشین هدایا را بازپس فرستاد و گفت: «تو این کار را میکنی که لشگریان مرا شماره کنی.» و اینجا بود که پس از تهدید سخت بابک، او را بین جنگ و امان‌خواهی مخیر کرد و بابک جنگ را برگزید. آنگاه خرمدینان درب‌های حصارها را محکم کردند و آن‌جا ماندند. افشین نیز بر گرد حصار لشگر کشید و خندق کند و همان‌جا بماند. مدتی به همین منوال سپری شد تا اینکه جنگ‌های سخت و خونینی درگرفت و بسیاری از لشگر بابک کشته شدند.

بابک مستاصل شد و فهمید از توقف در حصار کاری از پیش نمی‌رود. لذا برای فریب افشین بر بالای بام حصار رفت و افشین را مورد خطاب قرار داد و به او گفت: «پسر بزرگم را گروگان بگیر و از خلیفه برای من امان بیاور.» افشین پذیرفت و لشگریانش گرداگرد حصار را خالی کردند. اما شب‌هنگام، بابک با خانواده‌اش و همراه پنجاه‌تن دیگر از قلعه خارج شدند و به سوی کوه‌ها رفتند و از آنجا راهی ارمنستان شدند.

در ارمنستان به نزد حاکم آنجا، سهل‌بن‌سنباط رفت اما پیش از آن، افشین به تمام حاکمان آن نواحی مانند آذربایجان و اران و بیلقان و ارمنستان نامه فرستاده بود که در دستگیری بابک با او همکاری کنند. سهل‌بن‌سنباط حاکم ارمنستان به استقبال بابک آمد و او را اعزاز و اکرام کرد و به بارگاه خویش برد و اما در نهان به افشین نامه نوشت و گفت بابک نزد من است و بدین‌گونه به خیانت، بابک را به افشین تسلیم کرد. بابک خشمگین شد و برآشفت و خطاب به سهل گفت: «مرا به این جهودان ارزان فروختی. اگر مال و زر می‌خواستی تو را بیش از آنچه اینان دادند، می‌دادم.» (طبری، حوادث سنه ۲۲۲)

بدین‌گونه بابک خرمدین، سردار دلاور ایران‌زمین، به غدر و خیانت توسط دشمنان اسیر گشت. افشین آنان را به بند کشید و به سامرا فرستاد. خلیفه افشین را بسیار مورد لطف و تفقد قرار داد و اکرام کرد. شبانگاه احمد‌بن‌ابی‌داوود، قاضی‌القضات بغداد به زندان رفت تا بابک را ببیند. خلیفه نیز طاقت نیاورد همان شب پیش از طلوع صبح به سراغ بابک رفت تا او را از نزدیک ببیند. گویا باور نمی‌کرد که دشمن درجه یک خلافت تازیان در دست او اسیر است. مردی که سال‌ها شهرت و آوازه‌اش دستگاه خلافت و بغداد را به لرزه درآورده بود. انتقام خلیفه سخت و خشن بود: بابک را بر پیل نشاندند، گرد شهرش گرداندند و بعد با شکنجه و قساوت تمام کشتندش…

بابک را در بارگاه خلافت، محاکمه‌گونه‌ای کردند و بعد به زندگیش پایان دادند. اما مرگ قهرمان نیز غرورانگیز است و حماسی و گویی انسانهای بزرگ، بزرگ نیز می‌میرند. گویند چون بابک را به نزد معتصم آوردند، برادرش هم آنجا بود. رو به بابک کرد و گفت: «ای بابک! کاری کردی که کس نکرد. اکنون صبری کن که دیگری نکرده باشد.» (شذرات‌الذهب، ۲/۵۱) و بابک پاسخ داد که: «خواهی دید که صبر چگونه کنم.»

خواجه نظام‌الملک که خود مسلمانی متعصب است و با باطنیان و خرمدینان میانه خوبی ندارد، شرح کشته شدن بابک را این‌چنین می‌نویسد:

«چون یک دستش بریدند دست دیگر در خون خود زد و در روی خود مالید و همه روی خود را از خون خود سرخ کرد. معتصم گفت: .‌‌.. این چه عمل است؟ بابک گفت: در این حکمتی است، شما هر دو دست و پای من بخواهید برید و گونه روی مردم از خون سرخ باشد، خون از روی برود زرد باشد. من روی خویش از خون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویند که رویش، از بیم زرد شد.» (سیاست‌نامه،‌۱۷۶)

و این‌گونه بود که بابک آن همه شکنجه و سختی را به هیچ گرفت و مرگی سرفراز و پرافتخار را برگزید و حتی مرگ را نیز تحقیر کرد. گویی مرگ قهرمان نیز باید قهرمانانه باشد.

هدف بابک و تاثیرش بر مبارزات مردم ایران

هدف بابک از قیام علیه خلافت عباسی، استقلال ایران و بازگرداندن عظمت به این سرزمین بود که در خلال سطور پیشین به آن پرداختیم. گویا با مازیار و افشین اتحادی داشت که ملک و دولت از عرب بازستاند و به خاندان کسری نقل کند (نفیسی، ۶۸). قطعا بابک از بزرگترین رهبران قیام‌های ایرانیان علیه خلافت عرب بود که جنبش وی در آذربایجان از احساسات ضد‌عربی ایرانیان مایه می‌گرفت و ما از نوشته‌های ابن‌حزم مورخ عرب در کتاب الفصل‌فی‌ملل پی می‌بریم که این مورخ بابک را همراه با استادسیس و المقنع و سنباد و دیگران از بزرگترین رهبران قیام‌های ایرانیان علیه حکومت عربی-اسلامی معرفی می‌کند (ابن‌حزم، ۱۹۹). همچنانکه وارطان مورخ ارمنی قیام بابک را طغیان علیه اخلاف اسماعیل -قوم عرب- می‌داند (تاریخ مردم ایران، ۶۹).

اما با کشته شدن بابک، قیام در ایران تمام نشد. سی سالی پس از بابک، علی‌بن‌محمد ورزنینی معروف به صاحب‌الزنج در خوزستان رهبری قیام بردگان را به عهده گرفت و پانزده سال برای دستگاه خلافت تولید زحمت کرد -۲۵۵ تا ۲۷۰ هجری. در بزرگی این قیام باید گفت که ۵۰۰ هزار نفر در این قیام شرکت داشتند در حالی که در قیام اسپارتاکوس علیه حکومت روم ۱۲۰ هزار نفر شرکت داشتند و اگر این قیام شکست خورد دلیلش این بود که بردگان سلاح‌های پیشرفته جنگی نداشتند و بیشتر از فلاخن استفاده می‌کردند. شاید حسن صباح نیز که رهبری قیام باطنیان علیه خلافت را در دست داشت هنگام بالا رفتن از قله الموت به بابک خرمدین و سبلان فکر می‌کرده است.

نهضت بابک حتی در دستگاه خلافت نیز شکاف بزرگی به وجود آورد چنانکه دستگاه خلافت را از شوکت و حشمت انداخت به طوری که مورخان، پایان عصر معتصم را آغاز زوال قدرت خلفا دانسته‌اند (مسعودی،مروج‌الذهب).

قیام بابک نقش عظیمی در بازگرداندن استقلال ایران ایفا کرد. اگر خلیفه بغداد مقابل استقلال طاهریان خاموش نشست برای این بود که با قیام بابک مواجه بود و آن هنگام که یعقوب لیث درفش استقلال ایران را برمی‌افراشت بغداد دیگر آن‌چنان رمقی نداشت که بتواند این صدا را خاموش کند.

نویسنده: مسعود مقیمی

Copyright © 2012 ~ 2025 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2025 | Design By: Book Cafe