“وَهمِ نوروز” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

یک سالِ دیگر رفت بر باد و به بادت داد
ماسید در حلقوم‌ها، صد نعره و فریاد

یک سالِ دیگر رفت، بی‌رحمانه از دستت
ناخورده «مِی»، سرگیجه‌ها، بوی تنِ مستت

در سوزش از آشفتگی‌هایی که از هیچ است
می‌چرخد این چرخه به سختی پیچ‌درپیچ است

می‌چرخد این چرخه به دورِ هیچ‌ها، مُمتَد
سرگیجه‌ها ماسیده در این پیچ‌ها، مُمتَد

*

سرگیجه‌ها شاید که از بدبختی‌ات باشد
شاید نشانی تلخ، از سرسختی‌ات باشد

سرگیجه‌ها شاید که قسمت، یا که اقبال است
شاید نشانی تلخ، از سهمت از امسال است

شاید نشانی تلخ، از این مُرده‌ها باشد
شاید شروعِ خیزشِ سرخورده‌ها باشد

شاید که قِسمت باشد این، شاید که سهمت بود
شاید که در سرگیجه‌ها، تکرارِ وَهمت بود

*

وَهم از نبودن، ترسِ از کابوسِ تنهایی
وَهم از جدایی، خسته از اشک و خودارضایی

وَهم از سکوتِ مُمتَدِ فردای پوسیده
وَهم از شغالِ پیر و چرکین و چروکیده

وَهم از لجنزاری که بلعیده‌است مرگت را…
وَهم از زمستانی که زد بر شب، تگرگت را…

وَهم از خود و شب‌های بیخود را سحر کردن
وَهم از بُریدن، ریشه‌ات، قصد تبر کردن

*

با یک تبر کوبید بر فرقِ سرم، یادت
در وَهمِ شیرین، در خیابان مُرد فرهادت

در این خیابان، باز هم شب را سحر کردم
در وَهمِ نوروز، از دی و بهمن گذر کردم

لبریز از فریادها، با کرگدن رفتم
با جیبِ خالی از لجن، سوی لجن رفتم

با جیبِ خالی در لجن، مغبون و فرسوده
گُم در جهانت، حیف… تا بوده همین بوده…

***

یک سالِ دیگر رفت، باز از غصه لبریزی
بر خاطراتِ خُشکِ فردا، اشک می‌ریزی

یک سالِ دیگر رفت، این مُرداب غمگین است
در وَهمِ فرهاد، هر تبر، از ریشه شیرین است

یک سالِ دیگر رفت، باز این نعش‌ها مُردند
در سوزشِ غم، حرف‌ها را بُغض‌ها خوردند
 
یک سالِ دیگر رفت، مرگت سخت بی‌رحم است
این مَرد از فردای تو، افسوس بی‌سهم است

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

 

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe