هِرهِر و کِرکِر و عَرعَر، بختمان چرکین است
تا که برچسبِ خِرَد، یکسره: "Made in" «چین» است!
مِلَّت اسطورهٔ طنزش که "مدیری" باشد!
بِهْ نداند که هنر، یکسره در "چاپلین" است…
آن که شد بَردهٔ پول و قلمش را بفروخت
جمله در پشتِسَرَش ناله و صد نفرین است
تا که مغز از «پِهِن و فَضله» تَلَنبار شدهست…!
بِهْ که «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» به «إلى الضَّالِّین» است!
▪️
مِلَّت از «نفتفروشی»، داد عُمری تلفات!
از "مصدّق" که گذر کرد، بشد شاهش «مات»!
«پلِ شیخفضلالله»، روی «ستارخان» رفت…
«معدنِ یورت»، «پلاسکو»، کارگرها، هیهات…
به دَرَک رفت خوشیها زیرِ «پوتینِ» "ترامپ"!
نورِ امّید کجاست؟ همه جا در ظُلُمات…
مغزِ بیمار و لجن، «آلِسعود»، «داعش»؛ باز:
غرقِ خون، لندن و تهران، مصر، کابُل، عتبات…
▪️
دفترِ شعر کجاست بعدِ غمِ هجرِ "فروغ"؟
خفه شد شهر از این بوی گُه و گندِ دروغ
کودکِ فالفروش بر غمِ "حافظ" خندید
کارگر چشم ببست از طلبِ حقّ و حقوق
پدری نشئه ز افیون و دو جیبِ خالی…
دخترک رفت به حجله؛ باکره قبلِ بلوغ
"شاملو" خاک شد و خاک بشد ذوق و هنر
خفه شد شعر در این همهمهی شهرِ شلوغ
▪️
شاید این شعر نهایت به خیابان برسد
شاید این خار، به چشمِ چپِ «کیهان» برسد!
بهرِ نان دوخته شد، چشم به دستانِ عَدو
شاید این شعر نمیرد، به دو خط نان برسد
در دهان نان که نباشد، که ندارد فرقی
قسمِ «حضرتِ عباس»، به «قرآن» برسد
«سال نفرین شده در قرنِ مصیبت یعنی
هی زمستان برود باز زمستان برسد*»
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن
—————–
*) بیت آخر از پویا جمشیدی.