نام مزدک در تاریخ در هالهای از رموز و اسرار، پیچیده شده است. به راستی مزدک این پیامبر خودخوانده چه کسی بود و چرا چنین اهمیتی در تاریخ ایران دارد؟
مزدک برخلاف وعده معینی که در کتب زرتشتیان منعکس شده بود و رهایی بشریت را پس از سههزار سال از آغاز جنگ اهورامزدا و اهریمن میدانست، وعده نجات با یک حرکت انقلابی و خشن را داد. مزدک با وجودیکه برخی از عقاید مانی را ظاهرا پذیرفته بود، اما برخلاف مانی بسیار به این جهان و این دنیای مادی توجه داشت و اصلاح زندگی روزمره و رفع مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم را در اولویت کار خود قرار داد.
او اصلا یک موبد و روحانی بلند پایه زرتشتی بود. آنطور که از باقیمانده محدود عقایدش برمیآید، در پی اصلاحات دین زرتشت از خرافات موبدان و روحانیون بود. مهمترین اصل او، ستاندن قدرت اضافی اشراف و رحانیون و پرداختن آن به مردم عادی بود.
اما آنچه قدرت بسیاری به مزدک داد، پیوستن پادشاه قباد ساسانی به پیروان او بود. قباد که از نفوذ بیاندازه موبدان و اشراف در دربار وحشتزده شده بود، بلافاصله از مزدک حمایت کرد. از آنجا که مزدکیان منافع اشراف، ثروت آنها، زمین های آنها را تهدید می کردند، طبیعتاً این موضوع به تضعیف اشراف منتهی می شد. ضمناً مزدک فرزندان اشراف را هم از آنها جدا می کرد و با اختلاط نژادی که به وجود میآورد و نظام طبقاتی را از بین میبرد، به این ترتیب نسل بعدی اشراف دیگر نمیتوانستند به پشتوانه نژاد خود به برتری برسند.
زمانی که قباد به مزدکیان پیوست، اشراف بیش از پیش خود را در خطر دیدند و موبدان نیز او را بزرگترین تهدید علیه دکّان دینفروشی خود دانستند. چنین شد که اشراف علیه پادشاه شوریدند و قباد را دستگیر کردند و چون طبق عقاید، حق ریختن خون شاه را نداشتند او را به زندانی دورافتاده و مخوف به نام «زندان فراموشی» انداختند.
اما قباد به کمک همسرش از زندان گریخت و به هیاطله (امپراتوری نژاد هونهای سفیدپوست در شرق ایرانباستان) گریخت. در آنجا دختر خاقان هونها را به زنی گرفت و به کمک ارتش هونها به ایران بازگشت و تاج و تخت را از برادرش جاماسپ پس گرفت.
رویداد مهم دیگر ایندوره، جنگ قدرت خسرو و کاووس (دو پسران قباد) بود که برای ولایتعهدی میکوشیدند. خسرو که از حمایت مزدکیان از برادرش آگاهی داشت، و از طرفی قباد که با به دست آوردن دوباره تاج و تخت، حمایت خود از مزدک را منقطع کرده بود، طرحی ریخت تا مزدکیان را قلع و قمع کند.
چنین بود که خسرو انوشیروان با هماهنگی پدرش قباد و حماید موبدان زرتشتی، جلسهای تشکیل داده و از مزدک و دوازدههزار نفر از پیروان طراز اول او دعوت به مناظره کرد. در این جلسه افزون بر خسرو انوشیروان، موبد موبدان و اسقف اعظم مسیحیان ایرانی نیز حضور داشتند. مزدکیان دیر متوجه شدند که این جلسهی نمایشی دامی برای برچیدن آنهاست اما دیر شده بود. خسرو مزدک را متهم کرده و همانجا حکم قتل او پیروانش را صادر کرد.
با اینهمه داستان مزدکیان -که از این پس تبدیل به فرقهای سرّی و زیرزمینی شدند- به پایان نرسید. پیروان مزدک چه آنها که مخفیانه در ایران به نشر عقایدشان میپرداختند و چه آنها که به کشورهای همسایه گریختند، به خوبی از این دین صیانت کردند. به طوری که حتی در دوران پس از اسلام به حیات خود ادامه دادند و حدود ۲۰۰ سال بعد گروهی از همین ایرانیان مزدکی به رهبری بابک، با برپایی جنبش خرمدینان ضربات مهلکی بر پیکر خلفای عباسی وارد آوردند.