“صدای زن” / غزل پست مدرن / بهمن انصاری

یک کبودی زیرِ چشم و
خونِ خُشکی کُنجِ لب‌ها
در گلو بُغضی که مُرد و
یک تنی خسته
لَت و پار و
دوباره هق‌هقِ خاموش و
اشکی در نگاه و
در میانِ فحش و دشنامِ هیولای خشونت
نیمه‌شب‌ها…

▪️

صد سوالِ ناگوار
تکرار و تکرار:
«من که هستم؟
من چه هستم؟
یک زنی افسرده و قربانیِ وَهم و خشونت
خسته در اعماقِ چاهِ نفرت و بغض و عفونت
خسته از افکارِ تو
رفتارِ تو
دلخسته از غولِ تعصُّب
من ندارم هیچ با آن ذهنِ بیمارت تناسب
خسته هستم
از تو و از نَهْی و از اَمْر و دخالت‌های هرروز
خسته هستم
از تو و شکّاکی و تعقیب‌های زیر چشمت، گیج و مرموز
خسته هستم
از جهان و از جهانی که سراغم را بگیرد وقت خواب و
یک عروسک
تخت‌خواب و
یک عروسک
در نقاب و
در سراب و
منجلاب و
صد سوالِ ناگوارم
بی‌جواب و بی‌جواب و بی جواب و…
خسته هستم…»

▪️

شهرِ بی‌خود، شهرِ مضحک، شهرِ نامرد و سیاه و
شهرِ پُر دود و لجن، بوی خیانت
شهرِ گند و مسخره
مضحک
تباه و…
شهرِ مغبون
غرقِ طاعون
اشتباه و اشتباه و اشتباه و…

باز تکرار
در میانِ فحش و دشنام
باز تکرار
گوشه‌های شهرِ بیمار
هر زنی افسرده با بختِ سیاه و
با کبودی زیرِ چشم و
خونِ خُشکی کُنجِ لب‌ها
نیمه‌شب‌ها…
نیمه‌شب‌ها…
نیمه‌شب‌ها…

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe