نوشیدمش "سُقراط" را با شوکران امشب
کردم تجاوز بر "هِگِل" با آلتی از خشم
ماتَحْتِ افکار "پُوپِر" را پاره کردم، بعد
بر فلسفه تُف کردم و بستم به رویش چشم
اسهالِ خونی بود، فرجامِ جهان این بار
بلعیده شد آن هم به حرصِ مردمِ احمق
بر هر کدامین گوشه، گوشم را سپردم باز
بانگ خری آبستن و سگ بود و وَغُّ و وَغّ
اشعار "ویرژیل" مملو از گُه بود و بدبو بود
حالم دگرگون شد از این افکار مغشوشش
از "هومر" و از "دانته"، تا اشعارِ "کُوئِن" را
دادم به یک نَشمِه، بهای یک شب آغوشش
این بار گِل خواهم گرفت بر آن دهانی که
دعوت به تسلیمم کند، با ساختن بر صبر
من سوختم، در آتشی خاموش و گندیده
دارد شرف این سوختن بر زندگی با جبر
بهمن انصاری
از کتاب معاشقه با کرگدن