ریشهکن شد فقر، کشور شد تهی از احتکار!
نیست حتی یک نفر در فکرِ مرگ و انتحار!
میش، پیشِ گرگ خوابیدهست و بز پیشِ پلنگ!
امنیت لبریز است و نیست کس بر غم دچار!
نیست حتی یک اثر از فتنه و خاشاک و خس!
نیست فحش و جفتک و نفرینِ «آتشبـِاختیار»!
ریشهکن شد اختلاس و نفت در هر سفره است!
گوشت شد ششصد تومن، سنگک نهایت پنجزار!
شد ز بیکاری مسافرکش، جلّاد و عَسَس!
نیست این اطراف، حتی یک اثر از چوب و دار!
مردم از «کیهان» ندیدند، جز صداقت هیچوقت!
«بیست و سی» از "خاتمی" دارد خبرها بیشمار!
خنده بر لبها و در جیبِ عقب، پول است و پول!
هی بهار است و بهار است و بهار است و بهار!
گویمت دیگر ز چه! اوضاعِ کشور عالی است!
ظاهرا تنها کمی ما کور هستیم و خُمار!
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن