یعقوب لیث صفار، احیاگر ایران پس از اسلام

ایران ما یکی از کهن‌ترین کشورهای جهان است که در دل خود مبارزان و مجاهدان زیادی پروریده است. بزرگانی که قامت‌شان به صلابت کوه است و هویت ملی ما را تشکیل می‌دهند. جه بسا که اگر اینان نبودند بخشی از هویت ملی ما ناقص بود.

در این مقاله می‌خواهم در مورد یعقوب‌لیث‌ صفار سخن بگویم. کسی که پس از دویست سال ایران را از زیر یوغ اعراب بیرون آورد و درفش‌ کاویان را برافراشت و الحق پدر استقلال‌ سیاسی و فرهنگی ایران شد. کسی که فارسی‌گرایی را رواج داد و این زبان را به صورت زبان رسمی ایران درآورد.

خداوند روانش را به انوار قدسی بپوشاناد.

یعقوب لیث صفاری

آغاز کار یعقوب لیث

یعقوب لیث صفاری، بنابر آن‌چه که در کتب تاریخی نظیر تاریخ سیستان آمده است، رویگرزاده‌ای اهل سیستان بود.

یعقوب، زاده قرنین است؛ یکی از شهرهای سیستان، و گویند شغل رویگری داشت مانند پدرش -لیث- و همراه برادرانش طاهر و عمرو و علی در بین عیاران سیستان نشو و نما یافت.

عیاران طبقه‌ای بودند سلحشور و مبارز از مردم عوام که تشکیلات خاصی نظیر احزاب و اتحادیه داشتند و در هر شهر تا اندازه‌ای با اصناف مرتبط بوده‌اند. اینان اساس کار خود را بر جوانمردی نهاده و بسا که از طریق راهزنی امرار معاش می‌کرده‌اند؛ به سراهای امرا و توانگران دستبرد زده و از محتشمان و بزرگان به تهدید پول می‌گرفتند. با این‌حال عیاران با وجود اشتغال به غارت و راهزنی همواره در رعایت‌دوستی و نمک‌خوارگی و در حمایت از مظاومان و ایستادگی در مقابل ستمکاران اهتمام تمام داشته‌اند.

یعقوب نیز در بین عیاران نفوذ و حرمتی تمام داشت و عیاران و جوانان سیستان به او علاقه بسیار داشتند و بدین‌گونه زندگی سیاسی و اجتماعی یعقوب از همین عیاری شروع گردید. در نسب‌نامه‌ای که برای خود درست کرده بود -مانند همه بزرگان ایران در آن عصر- نسب به انوشیروان پادشاه ایران ساسانی می‌رساند.

آغاز حکمرانی یعقوب لیث صفاری در سیستان

رویگرزاده سیستان نخست به خدمت صالح‌بن‌نصر امیر مطوعه بست درآمد (مطوعه گروهی از جنگجویان مسلمان بودند که برای جنگ با کفار لشگر تشکیل می‌دادند) اما با او نساخت و او را با جلادت و سیاست از میدان به در کرد و با برادرش درهم‌بن‌نصر هم نساخت. هنگامی که درهم قصد جان یعقوب را کرد، یعقوب را به یاری عیاران خویش، از سر راه برداشت و بدین‌گونه فرزند لیث‌صفار بر امارت سیستان بنشست.

وقتی امارت سیستان را در دست گرفت اول کاری که کرد برای جلب رضایت خلیفه و امیر خراسان و همچنین مطوعه، به دفع خوارج همت گماشت. بدین‌منظور در سال ۲۵۱ هجری، خوارج را در هم کوبید و عمارخارجی سرکرده آنان را بکشت. پیش از آن یعقوب، صالح‌بن‌نصر را که پس از چندی ناپیدایی دوباره پیدایش شده بود درهم کوبیده و همین‌طور رتبیل امیر کابل و سند را نیز که از او پشتیبانی کرده بود شکست داده بود.

یعقوب لیث صفار، احیاگر ایران پس از اسلام

فتح خراسان بزرگ، فارس و کرمان

یعقوب لیث صفاری پس از آنکه سیستان را از دست مطوعه و خوارج بیرون آورد، در صدد توسعه قدرت خویش و مقاومت با عمال خلیفه برآمد. به خصوص که می‌دانست خلیفه و طاهریان او را راحت نخواهند گذاشت. لذا آهنگ‌ هرات کرد -شعبان ۲۵۳ هجری- و هرات را تسخیر و حکمران طاهری آنجا را به اسارت گرفت.

پس از آن به طرف پوشنگ رفت -زادگاه طاهریان– و در آنجا الیاس‌بن‌اسد سامانی که به دفاع از شهر آمده بود مغلوب و منهزم گردید، محمد‌بن‌طاهر، امیرخراسان، خبر به خلیفه نوشت. المعتز خلیفه عباسی، ابن‌بلعم را به نزد یعقوب فرستاد تا اسرای خاندان طاهری را آزاد کند و یعقوب پذیرفت و هدایایی برای خلیفه فرستاد تا امارت فارس و کرمان را در ازاء خراجی معین به وی واگذارد و او خود این دو ایالت را از دست حکمرانی که بر آنجا به زور غلبه کرده بود بازستاند.

هیبت و شکوه این رویگرزاده سیستانی در دل فرستاده خلیفه تاثیر تمام کرد. یعقوب در ذی‌الحجه ۲۵۴ به کرمان لشگر کشید و امیر آنجا علی‌بن‌حسین‌بن‌شبل‌قریشی را که امارت فارس را نیز داشت، شکست داد که مردم کرمان از دست ظلم و جور این حاکم دست‌شان به سوی آسمان بلند بود. زیرا امارت این حاکم در کرمان باعث استیلای طوایف بدوی قفص یا کوچ شده بود که مردمی وحشی بودند و کارشان تجاوز و تعدی به مردم بود که در تواریخ مذکور است. حتی ناصرخسرو که دو قرن بعد از این تاریخ می‌زیست درباره آنان می‌گوید: «این‌ها مزدمی بودند که در واقع به کتابی و رسولی ایمان نداشته و از ایشان جز شر نمی‌آمده است.»

یعقوب در کرمان اول خوارج را سرکوب کرد. علی‌بن‌حسین سردار خویش طوق‌بن‌مغلس را به جنگ‌ یعقوب لیث صفاری فرستاد. یعقوب لشگر طوق‌بن‌نغلس را در هم کوبید. در این جنگ طوق اسیر شد و امان خواست.


از همین نویسنده بخوانید:

١- طاهر ذوالیمینین، نخستین امیر مستقل ایرانی پس از ساسانیان
٢- سلسله طاهریان در تاریخ ایران

ماجرای فتح شیراز

پس از آن یعقوب، به حانب فارس لشگر کشید. علی‌بن‌حسین به یعقوب نامه داد اگر برای تصرف کرمان آمدی که در دست توست و اگر به حانب شیراز می‌آیی که حکم خلیفه لازم است. یعقوب در پاسخ گفت فرمان خلیفه را دارم.

به هر حال در راه ورود به شیراز جنگ بین دو لشگر رخ داد، لشگر علی‌بن‌حسین در هم شکست و یعقوب با شکوه هرجه تمام، وارد شیراز شد. وی علی‌بن‌حسین و طوق‌بن‌مغلس را در خیمه محبوس کرد.

اهل شیراز در مقابل او مقاومت نکردند. با این‌که به یاران خویش وعده داده بود دست آنها را در تاراج شهر بازگذارد اما نظرش ناگهان عوض شد و به مردم شهر امان داد و مردم از خانه‌های خود بیرون آمدند و بازار شیراز باز گردید.

یعقوب در نماز جمعه حاضر شد و خطبه به نام خلیفه کرد. پس از آن علی‌بن‌حسین و طوق‌بن مغلس را شکنجه کرد و اموال‌شان را تصرف نمود و مخفیگاه ذخایر و خزائن آن‌ها را به یغما برد. از این مال‌ها و غنائم به هریک از یاران یعقوب سیصد درهم رسید.

ادامه فتوحات یعقوب در ایران شرقی و مرکزی

یعقوب سپس به سیستان بازگشت. در این هنگام معتز از خلافت خلع شد و مهتدی به جای او نشست. یعقوب مدتی در سیستان بود و سپس به دفع پسر رتبیل لشگر کشید. در جنگ قبلی که او را شکست داده بود وی را در سیستان حبس کرد ولی این رتبیل در غیاب یعقوب در سیستان از حبس گریخته و بر ولایت رخج دست یافته بود.

یعقوب به دفع او لشگر کشید -دی‌الحجه ۲۵۵. پسر رتبیل به کابل و بامیان گریخت.یعقوب به او دست تیافت اما کابل و بامیان را تصرف کرد و بتخانه آن‌حا را غارت نمود. سپس یعقوب دوباره به فارس و کرمان رفت.

یعقوب از کرمان‌ مالی را که از تصرف کابل و بامیان به دست آورده بود، نزد خلیفه المعتمد -که تازه جای مهتدی نشسته بود- فرستاد. خلیفه نیز خوشحال شد و فرمان امارت سیستان و کابل و طخارستان را بدو فرستاد.

در بازگشت مجدد از کرمان، یعقوب دوباره به سیستان رفت و از آن‌جا دوباره به تعقیب پسر رتبیل رفت. این‌بار بر او دست یافت. بعد به بلخ رفت و آنجا را از دست آل‌داوود بیرون آورد -۲۵۸ هجری. از آن‌حا به حانب هرات رفت برای دفع عبدالرحمان‌خارجی. عبدالرحمان در جنگ با یعقوب امان خواست و یعقوب امانش داده، امارت اسفزار و طوایف بدوی چادرنشین اطراف هرات را هم بدو داد اما چندی بعد این عبدالرحمان‌خارجی به دست یارانش کشته شد و یعقوب سرش را برای خلیفه فرستاد.

بدین ترتیب خوارج این حدود به انقیاد یعقوب درآمدند و یعقوب از آنها لشگری ترتیب داد به نام “جیش‌الشراه” و آن‌ها را به دفاع از مرزهای ان حدود گماشت. سپس به سیستان بازگشت.

نبرد میان صفاریان و طاهریان

در سیستان عبدالله و فضل و احمد پسران صالح‌سجزی به او سوءقصد کردند. هرسه بدین سبب از سیستان فرار کرده و به نزد محمد‌بن‌طاهر-آخرین امیر طاهری- رفتند. یعقوب موقع را مناسب دید و راه خراسان پیش گرفت به بهانه طلب گریختگان. یعقوب کس فرستاد به نزد امیر طاهری اما امیر وی را پاسخی نداد. دربان گفت که امیر خواب است و فرستاده یعقوب جواب داد: «کسی آمده است که از خواب بیدارش کند!»

یعقوب راه نیشابور پیش گرفت. امیرطاهری وقتی آگاه شد، بترسید و به یعقوب پیعام داد: «اگر به فرمان امیرالمومنین آمده‌ای عهد و پیمان‌ عرضه ‌کن تا ولایت به تو سپارم و اگر نه بازگرد.» و یعقوب شمشیر از زیر مصلی بیرون اورد و گفت عهد و لوای من این است. این پاسخ را در جواب حاکم شیراز هم از قول یعقوب گفته‌اند و بدین ترتیب پس از نیم قرن یعقوب به حکومت طاهریان بر خراسان خاتمه داد -ذی‌القعده ۲۵۹ هجری.

فتح طبرستان

یعقوب محمد‌بن طاهر را با شصت‌تن از کسانش به بند کشید و به سیستان فرستاد. سپس از خراسان به بهانه جستحوی گریختگان -اما در حقیقت برای پایان دادن به استیلای علویان- راه گرگان و طبرستان پیش گرفت.

چندبار بین لشگریان وی و حسن‌بن‌زید داعی علوی زد و خورد رخ داد. غنایم زیاد به دست یعقوب آمد. حتی محمدبن‌حسن با کسانش به دست یعقوب اسیر شد و یعقوب آن‌ها را به سیستان فرستاد.

یعقوب لیث صفاری در طبرستان به مشکلات زیادی خورد به دلیل سختی راه‌ها و خسارت فراوان دید. وی برای جبران هزینه‌ها، از مردم مازندران خراج دوساله را به زور گرفت و حتی برادر حسن‌بن‌زید را آزاد کرد و از طبرستان برگشت.

سپس یعقوب نامه به حکمران ری نوشت و گریختگان را از او خواست. عبدالله‌بن‌صالح و برادرش حکمرانان ری، برای آن‌که گرفتار نشوند، پناهندگان را به یعقوب تحویل دادند و یعقوب آنان را به نیشابور برد و در آن‌جا بکشت. خلیفه که از کر و فر یعقوب صفاری هراسان شده بود؛ به خصوص از تاخت و تاز او در گرگان و مازندران و پایان دادن به حکومت طاهریان، امارت ماوراالنهر را به سامانیان داد و در نزد حاجیان در سفر حج، یعقوب را لعن کرد. اما با این حال در خراسان یعقوب استیلا و قدرت تمام داشت و از مخالفت خلیفه هراسی نداشت.

زندگینامه یعقوب لیث صفار

کوشش‌های خلیفه عباسی برای متوقف‌ساختن یعقوب لیث

یعقوب در خراسان صعالیک (دزدان و راهزنان) را به انقیاد خویش در آورد و خراسان را امن کرد. کار وی به شدت بالا گرفت و خلیفه به شدت نگران شد و تصمیم به مقابله با یعقوب بگرفت.

بعد از استیلا یعقوب بر گرگان و مازندران خلیفه جمعی از غلامان او را که در بغداد بودند، بازداشت کرد. همچنین عبیدالله پسر عبدالله‌بن‌طاهر را واداشت که حاجیان گرگان و مازندران را که از مکه به بغداد می‌آمدند با حاجیان خراسان و ری در خانه خویش گرد آورد و نامه‌ای را که خلیفه در باب خلع و لعن یعقوب نوشته بود بر آن‌ها بخواند. همچنین سی‌نسخه از آن نامه بنویسد به حاجیان هر یک از شهرها بدهد.

این اخبار به یعقوب رسید اما اهمیتی نداد زیرا با لشکری که داشت می‌توانست معتمد را از خلافت بردارد و خلیفه دیگری به جایش بنشاند.

یعقوب از نیشابور به سیستان رفت. آن‌جا ازهربن‌یحیی را جانشین خویش ساخت و راه فارس را در پیش گرفت. در این هنگام محمد‌بن‌واصل حکمران فارس به اهواز رفته بود. این محمد بعد از غلبه یعقوب بر علی‌بن‌حسین از جانب خلیفه حاکم فارس شده بود اما بعدها از فرمان خلیفه سرپیچید و به یعقوب گروید و سپس با یعقوب هم نساخت، اهواز را ضمیمه قلمرو خویش کرد و لشگر خلیفه را در هم شکست. بدین ترتیب محمد‌بن‌واصل نه از خلیفه اطاعت داشت نه از یعقوب. یعقوب لیث در استخر بر اموال او دست یافت و در فسا وی را شکست داد و محمد گریخت.

سپس یعقوب از رامهرمز به اهواز و به عسکر رفت و در آن‌جا فرستاده خلیفه را پذیرفت. نماینده خلیفه برای دلجویی از یعقوب آمده بود! یعقوب شرط گذاشت تمام ولایت خراسان را با عنوان صاحب‌شرطگی و بغداد و سامرا را با امارت فارس و کرمان و سند به او سپارد و همچنین تمام کسانی را که در خانه عبیدالله طاهری بودند مضمون نامه خلع و لعن را شنیدند جمع کند و رضایت‌نامه خلیفه را بر آن‌ها بخواند.

موفق برادر خلیفه تمام شروط یعقوب را پذیرفت چون یعقوب را بر فارس و خوزستان مسلط می‌دید اما این پذیرفتن دلیل دیگری نیز داشت: صاحب‌الزنج -رهبر قیام بردگان- بر قسمت‌هایی از خوزستان و عراق مسلط شده بود و این خلیفه را ترسانده بود که اگر صاحب‌الزنج با یعقوب اتحاد کند، کار خلافت تمام است. لذا خلیفه تمام شروط یعقوب را پذیرفت و موفق برادر خلیفه با حیله و تدبیر موفق شد از اتحاد این دو جلوگیری نمانید.

اما چرا یعقوب پیشنهاد اتحاد صاحب‌الزنج را نپذیرفت؟

منهای حیله برادر خلیفه، شاید دلیل دیگری هم داشته است. شاید ترسیده است که با اتحاد با رهبر زنگیان تهمت قرمطی و کافر و خوارج و زندقه بر او وارد کرده و دستگاه خلافت از این مطلب نهایت استفاده را ببرد و تبلیعات شدید علیه او به راه بیندازد. شاید هم یعقوب ترسیده است که خوارج لشگر او به حکم اشتراک عقیده به جانب صاحب‌الزنج میل کنند، امارت خود او به ضعف گراید. عده‌ای هم این مطلب را به دین‌داری او نسبت داده‌اند چون‌که یعقوب به هر حال مسلمانی معتقد بوده است. به هر حال هرچه که باشد، اغلب پژوهشگران این مطلب را اشتباه سیاسی یعقوب‌لیث می‌دانند.

یعقوب لیث صفاری و نبرد برای براندازی عباسیان

من حیث المجموع نپذیرفتن اتحاد با زنگیان به نفع خلافت تمام شد و سببش ظاهرا آن بود که موفق برادر خلیفه یعقوب را مطمئن کرده بود که با او مخالفتی ندارد و در ماجرای خلع و لعن او هم دخالتی نداشته است. یعقوب هم این اندیشه را در دل پروراند که معتمد را از خلافت بردارد و موفق را به جایش بنشاند و بدین‌گونه امارت استیلای خویش را که با شمشیر به دست آورده بود و خیلی از مسلمانان مخالف آن بودند به دست خلیفه جدید مشروعیت ببخشد.

با این تصمیم، یعقوب  با برادر خلیفه وارد مکاتبه شد و قصد خود را با او در میان نهاد اما برادر خلیفه برای او دام سختی پهن کرده بود و تمام نامه‌ها را به خلیفه نشان می‌داد و او را از قصد یعقوب آگاه می‌کرد. بدین ترتیب یعقوب لشگر به جانب بعداد برد و چنین شایع کرد که به قصد ملاقات با خلیفه می‌رود. از این رو لشگریان او چندان آماده جنگ نبودند. یعقوب به خدود نهروان و واسط که رسید خلیفه به تجهیز و تخریک لشگر پرداخت در مجلس خویش، در پیس موالی و روسا لشکرش پسر لیث را لعن کرد و لشگر را به جنگ با او تشویق نمود.

دو لشکر در دیرالعاقول به هم رسیدند -رجب ۲۶۲ هجری. گویند در این جنگ موفق سر را برهنه کرد و به لشگر یعقوب حمله آورد. بعضی از سرکردگان موالی نیز پیش سپاه یعقوب آمدند و مردم را به مخالفت وی تشویق کرده، او را عاصی و یاغی خواندند. اما یعقوب با دلیری و گستاخی تمام به لشگر خلیفه زد. از دو طرف عده‌ای زیاد کشته شدند. عاقبت موفق برادر خلیفه آب نهری را که از دجله منشعب بود به طرف لسگر یعقوب روان کرد و آب در سپاه یعقوب افتاد و لشگر عقب‌نشینی کرد و بار و بنه یعقوب به دست لشگر خلیفه افتاد.

محمد‌بن‌طاهر امیر طاهری که در نیشابور اسیر بود از بند رها شد و نزد خلیفه رفت و خلیفه خلعتش داد. یعقوب به سمت واسط عقب‌نشینی کرد و چون رخت و بنه خویس را از دست داده بود، در سر راه دست به غارت زد. سپس از آن‌جا به شوش رفت و به جمع‌آوری خراج پرداخت. در واقع یعقوب جنگ را در میدان سیاست باخته بود و این برایش گران تمام شد.

بعد از این جنگ، یعقوب لیث صفار به جانب شوشتر راند و آن‌حا را فتح کرد و از آن‌حا به فارس رفت و محد‌بن‌واصل را که از دست او متواری شده بود دستگیر ساخت و از آن‌جا به جندیشاپور رفت و آن‌جا اقامت گزید. در این هنگام برادرش عمرو که از او قهر کرده بود، به نزدش بازگشت و یعقوب بسیار شادمان شد.

تجهیز لشگر به قصد جبران شکست دیرالعاقول فکر اصلی او بود. اندیشه غزای روم که گفته‌اند در این هنگام به خاطر وی راه یافت برای این بود که عده‌ای از مطوعه را باز فراهم کند زیرا مطوعه که هسته اصلی لشگر سابق وی بودند در واقع به جنگ با خلیفه راضی نبودند. به هر حال جمع کردن لشگر بعد از آن شکست که عده زیادی از لشگریانش مقتول و متفرق گشته بود کار سختی بود. به خصوص با آن دقت و احتیاطی که یعقوب داشت.

یعقوب لیث سیستانی

پایان کار یعقوب لیث صفاری

به هر روی، یعقوب لیث صفاری پس از تمام این وقایع، با قوایی که جمع کرده بود بار دیگر آماده نبرد با خلیفه بود که بیمار شد. فرستاده خلیفه به نزد او آمد برای دلجویی و دادن امارت فارس به او و این‌که از وی بخواهد جندیشاپور را ترک کرده و به حکمرانی در ایران شرقی قانع باشد. این برای آن بود که یعقوب را از بغداد دور نگه دارند.

یعقوب به فرستاده خلیفه گفت:

«به خلیفه بگو که من اکنون بیمارم. اگر بمیرم هر دو از دست یکدیگر راحت یابیم و اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود. در جنگ نیز اگر شکست بخورم به این نان و پیاز قناعت خواهم کرد.»

اما یعقوب از این بیماری برنخواست. وی پس از تحمل شانزده روز بیماری، در حندیشاپور وفات یافت -شوال ۲۶۵ هجری. با مرگ وی خلافت از زوال و خطر قطعی رهید.

او همواره می‌گفت:

«دولت عباسیان را بر غدر و مکر بنا کرده‌اند. نبینی که با ابوسلمه و بومسلم و آل‌برامکه و فضل‌بن‌سهل -با چندان نیکویی که ایشان را اندر آن دولت بود- چه کردند؟ کسی مباد که بر ایشان اعتماد کند.»

یعقوب با چنین عبرتی که در قضیه دیرالعاقول و مکاتبه با برادر خلیفه -الموفق- داشت، اگر میماند خلافت بر باد فنا بود.

مزار یعقوب

خلق و خوی یعقوب

یعقوب مردی بود سپاهی‌منش اما خردمند و باوقار. نه از حزم و احتیاط دور می‌شد و نه در شک و تردید می‌ماند. در پیشبرد مقاصد، ثباتی کم‌نظیر داشت. به تجمل علاقه نداشت و ساده و بی‌تکلف بود. در سفرهای جنگی، سبک‌بار می‌رفت. غالبا بر پاره‌ای نمد می‌نشست و سپرش را در پهلوی خود می‌نهاد.

غذایش ساده بود. لباس او خفتان ساده‌ای بود رنگ کرده بدون تجمل. کمتر میخندید و هزل و شوخی را دوست نمی‌داشت اما گاه از لطیفه‌های ازهر‌بن‌یحیی می‌خندید. تفریحش آن بود که غلانان و کودکان را در خانه می‌پرورد و در اوقات فراغت آن‌ها را وامی‌داشت که با یکدیگر بازی و زد و خورد کنند و از تماشای آن لذت می‌برد.

تنها تجمل دربار او مبتنی بود بر فکر ذخیره و احتیاط در انر جنگ و سپاه که آن‌ها را هم خرج لشگر می‌کرد. طلا و نقره را برای روز احتیاط ذخیره می‌کرد و در موقع حاجت از فروش و خزانه ابایی نداشت. در کار لشگر دقت و احتیاطی تمام داشت.

گویند بعد از وفاتش در بیت‌المالش پنجاه‌میلیون درهم و هشتصد‌میلیون دینار وجود داشت بدون آن‌که از آن استفاده شخصی کند. همه برای کار جنگ و کار لشگر نگهداری شده بود.

یعقوب پیشرو امور ملی نیز بود. مشهور است که وقتی از جنگی برمی‌گشت، شاعری به عربی در مدحش شعری سرود و پیروزی‌اش را ستود. یعقوب بانگ برآورد:

«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفتن؟»

و این سخن، سرآغاز تغییر فرهنگی و ادبی در ایران زمین گردید. از این پس شعرا عربی‌سرایی را رها کرده و به پارسی‌گویی و پارسی‌سرایی روی آوردند.

وی نخستین فرمانروای ایرانی‌ است که دستور داد خداینامه‌ها را از هند بیاورند و بازنویسی کنند. همچنین یعقوب بود که دستور داد حروف الفبای فارسی به صورت کنونی چیده شود. از نامه‌ای که به خلیفه بغداد داد -یا گویند که المتوکلی (ابراهیم‌بن‌ممشاد‌ اصفهانی) شاعر شعوبی ایرانی از زبان وی سرود- هدف نهایی او به خوبی نمایان می‌شود. شعری که با این مطلع آغاز گردید:

انا ابن‌المکارم من نسل جم
و حائز الارث ملوک العجم

من فرزند جمشیدم و از نسل بزرگانم
و وارث به حق پادشاهان ایرانم

نویسنده: مسعود مقیمی


دنباله این مطلب را در لینک زیر می‌توانید بخوانید:

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe