داستان ﺧﺎﻛﺴﭙﺎﺭﻯ فردوسی

روایت داستان مرگ حضرت فردوسی در مقدمه شاهنامه‌بایسنقری آمده و همینطور حضرت‌عطار و حمدالله مستوفی نیز شرح این واقعه تلخ را گزارش کرده‌اند.

ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺣﻜﻴﻢ ﻃﻮﺱ ﺑﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ‌ﻛﻬﻦ ﺁﻥ ﻭ ﻟﺤﻦ ﻧﺎﺧﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﺧﺸﻢ‌ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻴﺎﻥ فیروزی عرب بر ایران، ﺩﺭ زمانی که خلفای عرب هنوز بر ایران حکم‌رانی می‌کردند و چهار سده حضور اعراب در ایران، تقدس آن‌ها را تثبیت کرده بود، به ﻣﺬﺍﻕ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﻋﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ‌ﻓﺮﻭﺧﺘﮕﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻧﻴﻔﺘﺎﺩ. بدین‌گونه به او اتهام قرمطی بودن و گاه رافضی بودن زده و کوشش در اثبات ارتداد او داشتند.

لذا ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻓﺮﺩﻭﺳﻰ، هنگامی که ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻭﻯ ﺭﺍ به ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻃﻮﺱ ﻣﻴﺒ‌ﺮﺩﻧﺪ، عده‌ای از مسلمین ناسزاگویان از دفن پیکر او در گورستان جلوگیری کردند. به‌گونه‌ای که رهبر این دسته از متحجرین فریاد برمی‌آورد:
«ﻣﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ دفن این مرد در ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ را نخواهم داد که او ﻗﺮﻣﻄﻰ ﻭ ﻛﺎﻓﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﺪﺡ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺠﻮﺳﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.»

لدا به ناچار پیکر حضرت را به باغ ملک شخصی‌اش برده و آن‌جا دفن کردند. پس از آن از "ﺷﻴﺦ ﺍﺑﻮﺍﻟﻘﺎﺳﻢ ﮐُﺮﻛﺎﻧﻰ" ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ او امتناع کرد و گفت:
«ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﻭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﮕﺰﺍﺭﻡ.»

اما آن‌کس که لایق احترام باشد، در پناه خدا به بزرگی خواهد رسید. اگر آن روز حضرت فردوسی در گ.رستان طوس و در میان عوام تدفین می‌شد چه بسا امروز نام و نشانی از مدفنش باقی نمی‌ماند. باری تمام این رویدادها دست‌دردست هم داد تا امروز در طوس و در باغی که روزی ملک شخصی او بود، معبدی با شکوه و عظمت برپا گردد که شایستگیِ در بر گرفتن آن شخصیت مهین را داشته باشد.

برای مشاهده تصویر با کیفیت عالی، روی آن کلیک کنید

داستان ﺧﺎﻛﺴﭙﺎﺭﻯ فردوسی

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe