در میان مبارزان بزرگ تاریخ ایران بعد از اسلام، بابک خرمدین چهرهای عظیم و در عینحال جالب است. هیچ قهرمان استقلال ایران جز یعقوبلیث را با وی توان برابری نیست. به طور قطع اگر شاهنامه حکیم فردوسی به ایران قبل از اسلام ختم نمیشد و دامنهاش به ایران بعد از اسلام میکشید بدون شک بابک یکی از قهرمانان شاهنامه بود و ما با رستمی دیگر اما اینبار نه در جهان اسطوره بلکه در دنیای واقعی تاریخ سر و کار داشتیم.
در این مقاله قصد داریم مختصری در مورد بابک با همه فراز و فرودش با توجه به اسناد و مدارک موجود گفتگو نماییم.
بابک خرمدین که بود؟
سیمایی که مورخان مسلمان از وی ترسیم کردهاند اصولا غرضآمیز و همراه با تهمت است، دلیلش هم مشخص است، به هر حال علیه خلافت عباسی قیام کرده که خود را نماد اسلام و حاکمیت پیامبر میدانسته و لذا مشخص است که از چهره این مبارز بزرگ چه چیزی ترسیم میکنند.
در مورد تبارش اختلاف زیاد است اما دینوری مولف اخبارالطوال به نظر میرسد که معتبرترین روایت را آورده و میگوید از فرزندان مطهر دخترزاده ابومسلم خراسانی است و نسبش را به فاطمه دختر ابومسلم میرساند. پدرش نیز ظاهرا روغنفروشی از اهل مدائن بود. سمعانی نام پدرش را مرداس نوشته است. نکتهای که جالب است این است که مورخانِ دربار خلافت چه کوششی دارند که از همان بدو تولد او را بدنام کنند. پدرش را روغنفروشی از اهل مدائن میدانند که مدتی با زنی یکچشم به حرام همبستر شده تا بابک به دنیا بیاید -عملا تهمت و کینهورزی.
جعلیات در باب بابک
در باب کودکیاش داستانی آوردهاند جالب. میگویند روزی مادر بابک بیرون رفت در پی پسر، دید بابک در زیر درختی خفته و برهنه است از هر موی سینه و سر وی خون میبارد. این افسانه را اوردهاند که بابک را مردی خونخوار و جلاد نشان دهند. در جنگ با خلافت نیز آمار کشتگان را به تعمد بالا بردهاند که بابک را ناحق جلوه دهند. فقط یک نمونه از مبالغات را میآوریم تا عمق این دروغ و جعلیات مشخص شود.
خواجه نظامالمک میگوید:
از جلادان او بک حلاد گرفتار آمد. از او پرسیدند که تو چند کس کشتهای؟ گفت او را جلادان بسیار بود اما آنچه من کشتهام ۳۶ هزار مسلمان است بیرون از جلادان دیگر و آنچه در حربها کشتهاند.
در ادامه این مبحث و در حین مبارزات بابک به پارهای دیگر از این جعلیات اشاره خواهم کرد.
قیام خرمدینان
بابک در سال ۲۰۱ هجری رهبری قیام خرمدینان را به عهده گرفت، این خرمدینان ادامه نهضت مزدک بودند که البته تجدیدنظر و اصلاحاتی در آیین مزدک انجام داده و نام خرمدینی را برای خود برگزیده بودند. بابک سرداری دلیر و هوشمند بود که رهبری خرمیان را به عهده گرفت.
وی در این کار جانشین جاودانبنشهرک بود که رهبری خرمیه آذربایجان را بر عهده داشت. میگویند پس از مرگ جاودان، زن او با خرمیان گفت: «جاودان، بابک را خلیفه خود کرده است و اهل این نواحی را به پیروی او وصیت کرده و روح جاودان در وی حلول کرده و شما را وعده داده است که بر دست او فتح و ظفر بیابید…»
به زودی پیروان بابک زیاد شدند. در این سالها مامون سرگرم مشکلات خویش بود، مساله ولیعهدی امام هشتم و مشکلاتش با خاندان آلسهل او را مشغول کرده بود و بهترین فرصت بود برای قیام بابک. او در کوههای آذربایجان و ارمنستان ماوا گرفت. خلیفه هرچه لشگر میفرستاد توسط بابک و لشگریانش در هم شکسته میشد به فول بلعمی: «چند کرت سپاه سلطان را هزیمت کرده بود.»
افشین و بابک
بیست سال مامون و معتصم برای برانداختن او چارهجوییها کرده بودند و لشگرهای بسیار برای دستگیر کردنش فرستادند اما فایده نداشت. گذشته از نارضایتی مردم که مایل نبودند سلطه عربها را بپذیرند، تنگی راهها و سختی راههای آذربایجان بر مشگل کار میافزود. آخر سر خلیفه، افشین را به جنگ او فرستاد -امیرزادهای ایرانینژاد از ماوراالنهر- که در بغداد برای ایجاد دولتی ایرانی و برانداختن خلافت عرب توطئه میکرد و قصد کودتا داشت. البته این افشین در مجموع چهره مثبتی در تاریخ ایران نیست و به قول دکتر مصطفی رحیمی: «افشین سیاهکاریاش زیاد است و خدمتش به روشنایی کم. از خواب بیدار میشود اما خیلی دیر. کودتایش لو میرود و بعد زندانی و مرگ. این تنها کار مثبت اوست اما همه تباهکاری او را پاک نمیکند -خیانت به بابک و اغوای مازیار.»
به هر حال افشین در سال ۲۲۰ هجری با لشگری به آذربایجان اعزام میشود. سه سال جنگ و محاصره و معتصم مال و مرد بسیار در اختیار او میگذارد. پس از سه سال جنگ، بابک در کار فرومیماند و در صدد فریب افشین برمیآید و به او پیغام میدهد که پسر بزرگم را به گروگانگیر و برای من از خلیفه امان بگیر.
چون شب فرا رسید با پنجاهتن از کسان خود از حصار بیرون شد و به کوهها رفت و از آنجا به سوی ارمنستان گسیل یافت. سهلبنسنباط حاکم ارمنستان به دیدارش آمد و او را لطف و اکرام بسیار کرد و به سرای خویش مهمان کرد و در نهان به افشین نامه نوشت که بابک نزد من است و بدین ترتیب بابک گرفتار گردید. وقتی بابک دریافت که سهل او را به خیانت تسلیم افشین کرد برآشفت و به او گفت: «مرا به این جهودان، ارزان فروختی.»
بدینگونه افشین با حیله و خیانت، بابک را دستگیر کرد و به سامرا فرستاد. شادی خلیف از این پیروزی بیاندازه بود. او افشین را بنواخت و اکرامها کرد و حتی تا فردای آن روز طاقت نیاورد و شبانه به سرای افشین رفت تا بابک را از نزدیک در بند اسارت ببیند. گویا بغداد باور نداشت که پهلوان دلیری که سالها دستگاه خلیفه را به لرزه دراورده بود، اکنون در آنجا اسیر است.
مرگ بابک
روز دگر معتصم به دربار آمد و بابک را نیز آوردند. خلیفه جلاد را بخواند و به جلاد دستور داد دو دست بابک را قطع کند. خونسردی و بیپروایی بابک در مواجه با مرگ ستودنی بود و شایسته قهرمانان. وقتی دستش را قطع کردند به زبان پهلوی آذری گفت: «آسانیا!» یعنی چه آسان بود! چه راحت بود!
برادرش عبدالله در صحنه حضور داشت. رو به بابک کرد و گفت: «ای بابک کاری کردی که کس نکرد، اکنون صبری کن که دیگری نکرده باشد» و بابک گفت: «خواهی دید که صبر چگونه کنم.»
در سیاستنامه خواجهنظامالملک چنین آمده است:
«چون یک دستش بریدند، دست دیگر در خون خود زد و در روی خود مالید … معتصم گفت: … این چه عمل است؟ گفت در این حکمتی است. سما هر دو دست و پای من بخواهید برید و گونه روی مردم از خون سرخ باشد. خون از روی برود زرد باشد. من روی خویش از خون خود سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویند که رویش از بیم زرد شد.»
بدینگونه زندگی دلیر مردی دیگر از ایران که رویای احیای شکوه و عظمت ایران را داشت، به پایان رسید. معتصم دستور داد تا جسد او را در جانب شرقی بغداد میان دو پل بر دار کردند. بابک مرگی را انتخاب کرد که عظیمترین حماسههاست که در مرگ نیز مردی باید.
هدف بابک چه بود؟
از اعترافی که بعدها مازیار کرد، هدف وی به روشنی برمیآید. وقتی در جنگ با عبداللهطاهر، مازیار اسیر شد، در ایام اسارت صراحتا اعلام کرد:
«از دیرباز، من و بابک و افشین عهد کرده بودیم ملک و دولت از عرب بازستانیم و به خاندان کسرویان نقل کنیم.»
این متن عینا در کتاب تاریخ ابناثیر آمده است. در نامهای هم که بعدها بین افشین و مازیار رد و بدل شد صراحتا بیان میشود که: «این دین سپید را جز من و تو و بابک کسی نمانده که یاری کند.» و باز هم میبینم سخن از احیای ایران باستان است و آخر نامه هم که افشین میگوید: «تا دین به همان قرار که در روزگار عجم بود برگردد.»
اما بابک چون تمایلات مزدکی هم داشت لذا اشرافیت مرتجع ایرانی در خیلی از جاها با خلافت عرب همدست شد و به بابک روی خوش نشان نداد. گویا خیلی ازشاهزادگان ایران، احیای ساسانیان و جمع ثروتهای خانوادگی و طبقاتی را در سر میپروراندند تا احیای خود ایران و بابک در این میان مرد مردانه بود و تنها.
تحلیل قیام بابک
از میزان فحشهایی که در کتابهای تاریخی، خوشآمدگویان خلافت، نثار بابک کردهاند، میتوان به عظمت کار بابک پی برد. اینکه پدرش یکچشم بوده و با مادرش به حرام همبستر شده و نژادش را پست شمردهاند و حتی کوشیدهاند که برای حرامزادگیاش دلایل تاریخی جور کنند (!) و آنهمه به پدر و مادرش تهمت زدهاند. هرچند اینها نشانه پستی دشمنان بابک است اما از طرف دیگر نشان عظمت بابک خرمدین نیز میباشد.
پس از بدنام کردن خانواده بابک، میبینیم که تهمتها به خود او میرسد: پلید، زندیق، ملعون، دشمن دین، زناکار، منکر صانع، شریر و… بعد تهمتهای ناموسی را درباره او میبافند و او را هتاک زنان مینامند و کسی که همه محرمات را حلال کرد منجمله مباشرت با محارم! و اینکه بابک با زن جاودان رئیس خرمینان در زنده بودنش ارتباط داشت! و بعد این تهمتها نثار تمام خرمدینان میشود تا معلوم شود آن جماعت “چه سگان حرامزادهای بودهاند” خرمیان فتنهجویان و بیسر و پایانند که قاعده مذهبشان این است که رنج از تن خویش برداشتهاند و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان. این تهمتها را دهیک نقل کردم چون خیلی طولانیست و شرمآور.
این تهمتها و دشنامها به قول استاد فقید دکتر مصطفی رحیمی اندیشمند و روشنفکر برجسته کشورمان هرچند نشانه بیمتطقی مخالفان بابک است اما از سوی دیگر نشانه وسعت و عظمت کار بابک خرمدین هم هست که مخالفان بابک را دچار چنین خشم سوزانی کرده که آثارش بر اوراق تاریخ جاری گردیده است.
دشمنی قدیمی با دین مزدک و خرمدینان
آنچه میدانیم، خرمدینان پیروان مزدک بودند اصلاحگر ایرانی در عصر ساسانی لذا به خودش و پیروانش دو تهمت زدهاند: اشتراک زن و اشتراک مال. اما پشت این دروغ و تهمتها واقعیتی نهفته است: وجود حرمسراها در نزد پادشاهان و اشراف عصر ساسانی امری معمول بوده لذا مزدک که از موبدان بود و برای اصلاح دین زرتشت آمده بود، حکم داد که اشراف زنان حرمسراها را آزاد کنند تا جوانان از حیث زن در مضیقه نباشند. لذا موبدان گفتند که مزدک حکم به اشتراک زنان داده. چیزی که استاد زرینکوب نیز به درستی آن را متوجه شده و در کتاب تاریخ مردم ایران (جلد اول) به توضیح مفصل این ماجرا پرداخته است. جالب آنکه برخی از مورخان اسلامی ازدواج با محارم را از ابداعات مزدک و بابک میدانند، حال انکه این امر به شرح تحقیقات کریستنسن و دیگران پیش از آن هم سابقه داشته است.
در مورد اشتراک مال نیز چنین است. جامعه ساسانی طبقاتی است و اشراف ثروت بیش از حد دارند و طبقات پایین تنگدست. در دوره پادشاهی پیروز شاه ساسانی قحطی بزرگی روی داد که هفت سال طول کشید و بسیاری از مردم از گرسنگی مردند. قدرت انبارداران چنان زیاد بود که وقتی بلاش پادشاه خواست از آنان خراج بگیرد، پادشاهی و بیناییاش را از دست داد! بعید نیست که مزدک حکم داده باشد به هنگام قحطی، گشودن انبار غله اشراف و رساندن آذوقه به دست مردم بر دولت مجاز است.
در زمانهای که بلاش پادشاه را کور و تبعید میکنند، دیگر تکلیف برخورد با مزدک مشخص است: ابتدا کشتار وحشیانه مزدک و پیروانش و سپس تهمت و داغ باطل اشتراک زنان و اموال بر عقاید او. لذا طبیعی است که بر سر بابک خرمدین که تمایلات مزدکی دارد نیز همان تهمتها سرازیر شوند. در حکومت موبدان زرتشتی بر مزدک تهمت بزنند و در عصر خلفای اسلامی بر پیروان مزدک.
خشونت
یکی از ایراداتی که به بابک و قیام او میگیرند، مساله «خشونت» است و اینجا قصد دارم به طور موجز و مختصر به این مطلب بپردازم. آیا خشونت یکی از اصول آیین بابک است؟ پاسخ روشن است: هرگز!
خرمدینان بسیار مردم صلحطلبی بودند. مقدسی میگوید:
«خرمیان از ریختن خون جز در هنگامی که علم طغیان برافرازند خودداری میکنند. … به پاکیزگی بسیار مقید هستند. با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر در میآمیزند…»
و ابنندیم در الفهرست در این مورد گفته است:
«خرمیان نیز چون مزدکیان شعار دوستی و یاری دارند و با استبداد مبارزه میکنند. رفتار و کردار پسندیده دارند و در پی آزار و کشتن کسی بر نمیآیند.»
پس میبینیم که خرمدینان اهل خشونت نیستند و بابک آنها را شمشیر و خنجر داد تا با بیداد و ظلم مبارزه کنند. در تواریخ هست که خلفای اسلامی خاصه اموی و عباسی چه بلاها بر سر مردم ایران آوردند و بابک جز راهی که رفت چارهای نداشت. استاد زرینکوب به درستی به این مطلب در کتاب تاریخ مردم ایران اشاره کرده است. آیا میتوان تصور کرد که خلیفه از راه اندرز از ظلم و ستم خود میکاست؟ اتفاقا در آن دوران بازار مباحث فلسفی و کلامی در بغداد گرم بود؛ پس آیا به ذهن خلیفه آمد که بابک را به عنوان نماینده مزدکیان و خرمدینان به بغداد دعوت کند تا حرفهایش را بشنود؟ هرگز! وقتی خلیفه کودکان بیگناه خرمیان را میکشد و زنانشان را به بردگی میکشد، دیگر صحبت از خشونت بابک کلامی بیمعناست. حمدالله مستوفی میگوید:
«سردار خلیفه جز زنان و کودکان، صدهزار نفر از خرمیان را میکشد. و مورخ از نگاهداشتن حساب زنان و کودکان و فراریان عاجز است.»
در مقابل چنین توحش و بیدادی، کار بابک “دفاع مشروع” به حساب میآید و لذا در میدان جنگ ،دشمن را به خوب و بد تقسیم نمیکنند؛ هرچند این ضابطه خوبی نیست اما هر عیبی باشد از ماهیت جنگ است نه منش جنگاور.
تاثیر قیام بابک
مرگ مزدک و بابک به نوعی شبیه هم است. از همان روزی که مزدک کشته شد، اصلاحات عمیق خسرو انوشیروان شروع میشود، زبرا در جامعه چیزی تغییر کرده. عین همین اتفاق در زمان بابک نیز میافتد: هنوز چهار سال از قیام بابک نگذشته که حکومت بغداد مجبور میشود در خراسان به طاهریان استقلال بدهد. هنوز بابک زنده است که پس از دو قرن پرچم ایران دوباره به اهتزاز درمیآید. اگر حتی استقلال طاهریان را ظاهری بدانیم، سی سالی از مرگ بابک نمیگذرد که رویگرزاده سیستان درفش استقلال سیاسی و فرهنگی ایران را تماما بلند میکند. سپس بعد از چند سالی نوبت به پسران بویه ماهیگیر میرسد. بدینگونه حماسههای خونین تاریخ اگر شکست افراد است پیروزی جامعه است.
خرمدینان پس از بابک نیز در زمان خلیفه واثق در اصفهان سر به شورش برداشتند. حتی در قرن ششم هجری در زمان خلیفه مسترشد بار دیگر قیام کردند و این قیام به حدی وسیع بود که خود خلیفه برای سرکوب قیام ایشان با لشگری بزرگ حرکت میکند اما در این جنگ کشته میشود.
لذا میبینیم با کشته شدن بابک، قیام بالسیف در ایران نمیمیرد. سی سالی پس از خاموش شدن بابک، صاحبالزنج در خوزستان قیام میکند و پانزده سال با خلافت عرب میجنگد. این قیام را به حق با قیام اسپارتاکوس قیاس کردهاند با اینتفاوت که در قیام اسپارتاکوس ۱۲۰ هزار نفر بودند و در قیام صاحبالزنج پانصد هزار نفر. جز اینان قرمطیان به سال ۲۶۰ هجری در خراسان و ۲۷۷ هجری در بینالنهرین و در زمان سامانیان دست به شورشهای مکرر زدند. بیشک هنکامی که حسن صباح از قله الموت بالا میرفته، نظری به سبلان و قیام بابک نیز داشته است. قیام بابک باعث شد که عرب در بغداد از شوکت بیفتد و چنان که نوشتهاند پایان عصر معتصم، شروع زوال قدرت خلافت است.
تاثیر مستقیم و غیرمستقیم نهضت بابک در اعاده استقلال ایران نیز عظیم است. اگر خلیفه بغداد با این قیام مواجه نبود، در برابر استقلال طاهریان خاموش نمینشست. ۲۲ سال جنگ، چنان بغداد را فرسوده و ناتوان ساخت که هنگامی که یعقوبلیث، درفش استقلال کامل ایران را برمیافرازد و حتی در مورد زبان عربی میگوید: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفتن؟» بغداد برای خاموش کردن این صدا، بینفس است.
نویسنده: مسعود مقیمی