پیشتر در مقالهای جامع و کامل، به بررسی تاریخ زندگانی و وفعالیتهای ملی و میهنی یعقوب لیث صفاری احیاگر ایرانزمین و نخستین پادشاه ملی ایران پس از اسلام پرداختیم. در این مقاله میخواهیم ادامه این موضوع را تشریح کرده و به ذکر جانشینان یعقوب و سلسله صفاریان بپردازیم. پیش از آغاز بحث، لازم است توضیح داده شود که اگر هنوز مقاله پیشین را مطالعه نکردهاید، از لینک زیر میتوانید اقدام نمایید:
عمرو لیث، جانشین یعقوب لیث صفاری
بعد از مرگ یعقوبلیث، برادرش عمرولیث به حای او بر تخت فرمانروایی صفاریان بنشست. هرچند برخی لشگریان یعقوب به امارت علی برادر دیگر یعقوب راضی بودند ولی سرانجام به بیعت با عمرو راضی شدند.
عمرو به خلیفه نامه بنوشت و به او اظهار اطاعت کرد. خلیفه هم این اظهار اطاعت را پذیرفت چون میخواست از جانب عمرو آسودهخاطر باشد تا بتواند فتنه صاحبالزنج را فرو بنشاند. خلیفه در ازاء دریافت خراج سالیانهای به مبلغ بیستمیلیوندرهم، ولایت فارس و مشرق و سند را که یعقوب به استیلا گرفته بود، به عمرو واگذار کرد. امارت شرطه بغداد و سامرا را نیز خلیفه به عمرو داد. عمرو نیز از جانب خود این مقام را به عبیداللهطاهری-عموی محمدبنطاهر و آخرین امیر طاهری واگذاشت.
پس از این وقایع، عمرو برادرش علی را که خرفی خلاف او گفته بود، به بند کرد اما کمی بعد او را آزاد و از او دلجویی کرد به مال و مهر. آنگاه به سوگواری یعقوب نشست و مردم به تعزیت او آمدند. سپس امارت سیستان را به محمددرهمی -داماد خویش- بداد و با پسرش محمد و برادرش علی راه خراسان را پیش گرفت -رمضان ۲۶۶ هجری.
شورش در خراسان
عمرولیث در خراسان با شورش و طغیان مخوف احمدبنعبدالله خجستانی مواجه گردید. این شورش در نیشابور روی داد و گویند علیبنلیث برادر عمرو در تحریک این شورش نقش داشت. به هر حال جنگی درگرفت و عمرو شکست خورد و اموالش غارت گشت.
پس عمرو به هرات رفت و خجستانی به دنبال او بود. عمرو در هرات علی را به سبب همدستی با خجستانی به بند کشید. همزمان، خجستانی از محاصره هرات دست برداشت و به قتل و غارت در حوالی فراه و سیستان دست زد اما با مقاومت امیر سیستان مواجه شد و راه خراسان پیش گرفت.
عمرو نیز بوطلحه یکی از گردنکشان معروف خراسان را امارت خراسان داد و این بوطلحه به جنگ با خجستانی رفت که برادرش را کشته بود، بوطلحه با خجستانی جنگها کرد و مادرش را به اسارت گرفت. در این اثنا عمرو کار سیستان را رتق و فتق کرد و به جانب فارس لشگر کشید -محرم ۲۶۸.
گسترش شورشها در ایران مرکزی و ایران شرقی
عمرو لیث صفاری در فارس، عامل فارس را مغلوب کرد و استخر را غارت کرد. سپس عامل فارس -محمدبنلیث- را دستگیر و سرکشان را مغلوب نمود. مقارن همین احوال، جانشین احمدخجستانی -رافعبنهرثمه- شورش کرد. این شورش ظاهرا به تحریک طاهریان بغداد انجام گرفته بود.
رافع بر نیشابور مسلط شد و همچنین بر چند شهر دیگر به تعدی و غارت دست زد و از بعضی شهرها خراج چندینساله مطالبه کرد -۲۶۹ هجری. پس عمرو از فارس برگشت و به سیستان رفت -جمادیالاخر۲۷۰. هدیهای نیز برای خلیفه به مبلغ چهارمیلیون درهم فرستاد. از سیستان راه خراسان پیش گرفت و هرات و نیشابور و مرو را تصرف کرد.
در همین احوال خلیفه که از شورش صاحبالزنج فراغت یافته بود، تصمیم گرفت کار عمرو را یکسره کند. از این رو حاجیان را جمع کرد و عمرو را لعن نمود و به آنها گفت که عمرو از خراسان معزول است و محمدبنطااهر امارت خراسان دارد. فارس و کرمان را نیز به به توصیه وزیر خویش به احمدبنعبدالعزیز داد. بعد از آن خلیفه گفت تا عمروبنلیث را بر منابر لعن کنند و مسلمانان را به جنگ با او تشویق نمود.
عمرو جهت دفع لشگر خلیفه به فارس رفت. درجنگی که روی داد عمرو شکست خورد -ربیعالاول ۲۷۱ هجری. غنیمت بسیار به دست لشگر خلیفه افتاد و عمرو از فارس عقبنشینی کرد و به کرمان رفت. محمدبنطاهر امیر خراسان شد و رافعبنهرثمه را نایب خویش کرد. رافع در خراسان کروفری کرد حتی به فرارود رفت و از امیر سامانی کمک خواست اما عمال و حکام عمرولیث غالبا او را شکست دادند و رافع نتوانست کاری از پیش ببرد.
عمرو دوباره به فارس لشکر کشید و بر آنجا مسلط شد و الموفق برادر خلیفه جهت دفع عمرو لشگر به فارس کشید. قسمتی از سپاه عمرو به الموفق پیوست و عمرو ناچار راه کرمان و سیستان را پیش گرفت. پسرش محمد در این سفر بیمار شد و بین راه درگذشت -جمادیالاول ۲۷۴ هجری. الموفق نیز از این تاخت و تاز نتیجهای به دست نیاورد.
صلح ناپایدار میان عمرولیث و خلیفهعباسی
الموفق در صدد دلجویی از عمرو برآمد به سبب گرفتاریهایی که داشت قرار بر صلح شد و اینکه عمرو سالی دهمیلیون درهم به بیتالمال خلیفه بفرستد و خلیفه هم امارت سیستان و خراسان و فارس و کرمان را بدو واگذارد. همچنین شرطگی بغداد را نیز به عمرو داد و گفت نام او را بر علمها و سپرها بنویسند.
عمرو دوباره مقام شرطگی را به عبیداللهطاهری سپرد و خود از سیستان قصد فارس کرد. رافع نیز به امر خلیفه جهت جنگ با علویان طبرستان به آنجا رفته بود.
به هر حال در این مدت خراسان از تاخت و تاز رافع ایمن نبود اما مذاکرات دوستانه و هدایا خلیفه را راضی نکرد به همین دلیل خلیفه دوباره او را عزل کرد از تمامی مناصب و دستور داد نام عمرو را از سپرها و علمها پاک کنند!
عمرو هم کار سیستان را سامان داد راه فارس را در پیش گرفت و لشگر خلیفه را در هم کوبید -ذیالحجه ۲۷۶ هجری. سپس به شیراز رفت و از آنجا به شوشتر. الموفق برادر خلیفه میخواست به جنگ عمرو بیاید که وفات یافت. چندی بعد نیز المعتمد خلیفه عباسی مُرد و معتضد به جای او به خلافت نشست.
جابجایی قدرت در دستگاه خلافت
خلیفه جدید برای عمرو لیث صفاری، عهد و لوا فرستاد و حکومت او را به رسمیت شناخت -شوال ۲۷۹ هجری. در پیرو این تصمیم نیز خلیفه نامهای به رافعبنهرثمه داد و از او خواست که ری را تخلیه کند اما رافع نپذیرفت و معتضد او را عزل کرد و این زمینهساز عصیان رافع گردید.
عمرو به فرمان خلیفه به جنگ او رفت. احمدبنعبدالعزیز سردار خلیفه نیز از جانب اصفهان و جبال به دفع رافع آمد. احمد بر رافع غلبه کرد ولی در سال ۲۸۰ هجری وفات یافت.
رافع که کار خویش را مشکل میدید، تغییر برنامه داد و با جانشین احمد -عمربنعبدالعزیز- کنار آمد. با محمدبنزید علوی نیز از در سازش درآمد و بعد به جنگ عمرو رفت. ولی در این نبرد، از عمرولیث شکست خورد. پسران علیبن لیث -برادر عمرو- که همراه با پدر به پناه رافع رفته بودند نیز با شکست رافع، اسیر شدند ولی عمرو با جوانمردی آنها را بخشید و بنواخت.
رافع به سوی نسا و ابیورد رفت و عمرو به دنبال او بود. سرخس و طوس و نیشابور و سبزوار در این جنگها آسیب بسیار دید. عاقبت رافع به بیابان خوارزم گریخت و در آنحا کشته شد -سوال ۲۸۳ هجری. سرش را نزد عمرو فرستادند و عمرو نیز سر را برای خلیفه ارسال کرد.
همچنین رافع در این تاخت و تازها و پیش از آنکه بمیرد، علیبنلیث برادر عمرو را کشته بود و عمرو بدینگونه از دغدغه عصیان برادر نیز آسوده گشت. بعد از این که عمرو سر رافع را به بغداد فرستاد نامش دوباره در بغداد بر سر زبانها افتاد. ناگفته نماند که عمرو هدایای فراوانی برای خلیفه نیز فرستاد که در تاریخها ثبت است.
تقابل صفاریان با سامانیان
بعد از این ماجرا عمرو از خلیفه خواست ماوراءالنهر را به ولایت خراسان ضمیمه کرده و او را سالار آنجا نماید؛ چنانکه در زمان طاهریان بود. چون مدتی بود ماوراءالنهر مستقل شده و معتضد نیز ولایت آن سامان را به احمدبناسماعیل امیر دودمان سامانیان داده بود که بعد از وفات برادرش در آنجا امارت داشت. لذا خلیفه در خواست عمرو را نپذیرفت.
اما عمرو اصرار کرد و فرستاده خلیفه نامه به پسر خلیفه نوشت که در ری بود -علیبنمعتضد. عمرو نیز هدایایی برای پسر خلیفه فرستاد. عاقبت این کوششها نتیجه داد و فرمان ولایت ماوراءالنهر از جانب ری رسید. پس عمرو درصدد لشگرکشی به ماوراءالنهر برآمد.
خلیفه که از شوکت عمرو و استیلاء او بر ماوراءالنهر راضی نبود، نامهای به اسماعیلبناحمد فرستاد و او را به جنگ با عمرو تشویق کرد. امیر سامانی از عمرو خواست از ولایت فرارود درگذرد ولی عمرو نپذیرفت و با اسماعیل سامانی با لحنی تحقیرآمیز برخورد کرد و او را به طاعت خویش خواند. بنا بر نقل تاریخ بخارا وی نام امیر سامانی را در ردیف نام امیر بلخ و جوزجانان آورد. با این رفتار امیر سامانی از عمرو رنجید و راه صلح و مذاکره نیز بسته شد.
عمرو لشگری به جنگ اسماعیل فرستاد اما این لشگر شکست خورد و محمدبنبشر سردار لشگر مغلوب و مقتول گردید -شوال ۲۸۶ هجری. در این میان عدهای از لشگر نیز اسیر شدند که امیر سامانی با بزرگواری آنها را بیفدیه آزاد کرد.
چندی بعد عمرو با سپاه فراوان راه جیحون پیش گرفت. در راه از شکست و قتل محمدبنبشر آگاه شد و در جنگ با اسماعیل مردد گردید اما اسماعیل با تشویق خلیفه، مُصِر به جنگ بود. نهایتا در جنوب جیحون و نزدیک بلخ بین قوای طرفین جنگ درگرفت. عدهای از لشگریان عمرو به امیر سامانی پیوستند و در لشگر عمرو تفرقه افتاد. صفاریان شکست خوردند و عمرو گریخت اما اسبش در بیشهای پایش به گل فرو نشست و عمرو اسیر گردید. وی را نزد امیر سامانی بردند -۲۸۷ هجری.
عمرو را مدتی اسماعیل به حرمت تمام نزد خود نگه داشت و بعد از آن به فرمان خلیفه به بغداد فرستاد. گویند عمرو از اسارت نامه به سیستان فرستاد و از طاهر و امرای خویش خواست تا بیستمیلیون درهم برای آزادی او نزد اسماعیل با خلیفه بفرستند اما کسی به این درخواست او اعتنایی نکرد و حتی طاهر و نزدیکانش هرگونه اقدام را برای رهایی عمرو برای خود خطرناک دیدند.
به هر حال عمرو را به بغداد بردند و او را به خواری در شهر گرداندند و سپس به امر خلیفه وی را حبس کردند تا اینکه در حبس مرد و به روایتی مقارن وفات معتضد به دستور او یا بیدستور او در حبس کشته شد -۲۸۹هجری.
ویژگیهای اخلاقی و منش عمرو لیث صفاری
عمرو از حیث دلاوری به یعقوب نمیرسید و بر خلاف او مکرر در جنگها مغلوب میشد. او حتی مانند یعقوب سابقه عیاری هم نداشت و به قدر او نیز سرسخت نبود. لذا تا کار به مصالحه و مذاکره و رشوه و هدیه حل میشد دست به جنگ نمیزد.
اما با تمام اینها، عمرولیثصفاری آدم زیرکی بود و بر احوال و اعمال لشگریان نظارت تمام داشت. وی نزد لشگریان خود محبوب بود. به لحاظ مال و منال نیز خزینهای غنی داشت که از تاراج معابد بلاد سند به دست اورده بود و قسمتی را نیز از تاراج خزائن امرای مغلوب و از مصادره اموال سرکردگان خویش حاصل کرده بود.
در گرفتن مال از اقویا در موقع ضرورت ابایی نداشت ولی ضعفا را نمیآزرد و در این باب چنانکه مولف تاریخ سیستان نقل کرده است میگفت:
«پیه اندر شکم گنجشک نباشد، اندر شکم گاو گرد آید.»
عمرو لیث در حسن سیاست و تدبیر و اداره قریحهای خاص داشت و او را در بین پادشاهان کمنظیر میدانستند. همچنین به کار لشگر عنایتی خاص داشت و به لشگریان مواجب را سر موقع میپرداخت.
وی با آنکه به خلیفه اظهار طاعت میکرد اما چیزی آنچه به نام خراج در قلمرو خود جمع میکرد را برای خلیفه نمیفرستاد الا همان هدایایی که در بعضی مواقع برای دلجویی و حیله ارسال میکرد. همان را هم با سر و صدای زیاد میفرستاد.
گویند عمرو لیث صفار اولین کس بود در امرای اسلام که فرمان داد تا نام خودش و پدرش در خطبه بعد از نام خلیفه بیاید.
صفاریان پس از یعقوب و عمرو
بعد از عمرو کار دولت صفاری رو به پریشانی نهاد. خلیفه، امارت خراسان و سیستان را به امیران سامانی داد. بین اسماعیل و محمدبنزید علوی جنگ در گرفت که محمدبنزید شکست خورد و مجروح سد و وفات یافت. پسرش زیدبنمحمد نیز اسیر شد اما امیر سامانی او را بنواخت و آزاد کرد.
در سیستان طاهربنمحمد نواده عمرولیث به امارت نشست و برادرش یعقوببنمحمد را که سیزدهساله بود ولیعهد خویش ساخت. در ضمن نام خلیفه را هم در خطبه ذکر کردند؛ با اینحال این دو، امرای کارآمدی نبودند. کار را به اسراف و تبذیر کشاندند و به قول تاریخ سیستان:
«پادشاهی با کبوتربازی دیر نماند، پادشاهی به هزل نتوان داشت، پادشاه را داد و دین باید و سوط و سیف.»
در کرمان لیثبنعلی پسرعموی پدرش طاهر را به هیچ حساب میکرد. طاهر غالبا در بست بود و کار زرنج با برادرش یعقوب بود. عاقبت لیثبنعلی به قصد فتح سیستان روی به زرنج نهاد. طاهر در نقابل او به دفاع و مقاومت برخاست اما کاری از پیش نبرد. به خصوص که مردم زرنج، به لیثبنعلی علاقه نشان دادند. لذا شهر به دست لیث افتاد.
آنقدر این دو برادر اسراف و ولخرحی کرده بودند که خزینهای برای لشگر نداشتند. لذا ظروف سیمین و زرین را میبردند و ذوب میکردند و سکه میزدند. اما در نقطه مقابل، لیثبنعلی خزانهای آباد داشت. لذا لشگر بدو متمایل گردید.
دو برادر از شهر به در آمدند و راه فارس پیش گرفتند -جمادیالاخر ۲۹۶ هجری. اما در فارس سبکری به این دو برادر روی خوش نشان نداد. هر دو برادر را گرفته بند نهاد و به بغداد فرستاد.
لیث که بر سیستان مسلط شده بود با مخالفت سرکشان مواجه گردید. خاصه در زابل و غزنین امادبه بذل مال و کمک سپاه آن مخالفتها را فرو نشاند سپس لیث به قصد تنبیه سبکری که امیر فارس بود عازم فارس شد -جمادیالاخر ۲۹۷ هجری.
در کرمان سبکری به مقابله لیث شتافت اما شکست خورد. لیث پسر خود را که در اسارت سبکری بود آزاد کرد و شیراز و بعضی شهرهای دیگر را گرفت و به قلمرو خود افزود. سپس آهنگ ارجان کرد. سبکری برای دفع او از خلیفه یاری خواست. مقتدر خلیفه وقت، مونسخادم را به دفع او فرستاد. لیث شکست خورد و با پسرس اسماعیل به بعداد فرستاده شد و آنها را به خواری در شهر گرداندند -محرم ۲۹۸ هجری.
ادامه کشمکشها
در سیستان مردم با برادرش محمدبنعلی بیعت کرده بودند اما مقتدر سیستان را ضمیمه خراسان کرد و آنرا به احمدبناسماعیل امیر سامانی داد و بدین ترتیب سیستان را از دست خاندان صفاریان بیرون آورد. امیر سامانی -احمدبناسماعیل- لسگر جهت تسخیر سیستان فرستاد. محمدبنعلی به جنگ آمد اما شکست خورد و فرار کرد و لشگر احمدبن اسناعیل به دنبال او بتاخت.
محمد در بین راه هرجا که دستش رسید غارت کرد و به زور و تعدی از مردم مال گرفت. مردم از تعدی او به جان آمدند و وصول لشگر خراسان را مژدهای شمردند. محمد که قصد فرار داشت اسیر شد و او را به بند کردند. در زرنج، معدلبنلیث بعد از چندی مقاومت تسلیم شد و بدینگونه سیستان به دست امیر سامانی افتاد و دولت صفاریان در میان جنگهای داخلی و تنآسایی و تحملپرستی و مخصوصا در دنباله تجاوز و تعدی برافتاد -ذیالحجه ۲۹۸ هجری.
پایان کار صفاریان
محمد را امیر سامانی به بغداد فرستاد و سیستان جزو قلمرو سامانیان شد. با اینهمه سیستان و عیارانش بیماحراحویی تسلیم نشدند. ماجرای مولیصندلی پدید آمد و امارت صفاری مدت کوتاهی تجدید شد.
ماجرا از این قرار است که بعد از فتح سیستان، منصوربناسحاق پسرعموی امیر سامانی حاکم آنجا شد. او به مردم وعدههای خوب داد ولی عمل نکرد و خشم مردم را برافروخت. لشگر خراسان بهجای آنکه خارج از شهر باشد، داخل شهر بود. مالیاتی را که صفاریان نهاده بودند منصوربناسحاق بر آنها افزود. مردم به ستوه آمدند.
ماجراجویی از موالی محمدبنعمرولیث بود نامش محمدبنهرمز مشهور به مولیصندلی که نزد منصوربناسحاق رفت و غوغا برآورد که در سیستان رسم نیست که مالیات زیاده بگیرند و در ضمن لشگر باید در اردوگاه خارج شهر اقامت کند. در داخل شهر و درون خانههای مردم زتان و دختران از تعرض آنها ایمن نخواهند بود. برادرزاده متصور با خشم و غرور و نخوت فاتحان به مولیصندلی پاسخ تند داد و مولیصندلی به خشم از مجلس بیرون آمد و گفت این را به شما نشان خواهم داد.
منصور از این تهدید نگران شد. کس فرستاد تا مولی را بیاورند اما نیافتندش. مولی عیاران سیستان را جمع کرد و با عدهای نزدیک به پانصدتن خروج کرد و لشگر منصور را در هم شکست.
شهر بههمریخت. عیاران به طرف زندان رفتند و زندانیان را بیرون آوردند و منصور از شهر گریخت. برادرزادهاش که با مولی تند حرف زده بود را مردم گرفتند و تنبیه کردند، خود منصور هم اسیر شد و مال و بنهاش غارت گردید.
مولی شهر را گرفت و خواست خطبه به نام خویش کند اما عیاران که خاطره یعقوبلیث را گرامی میشمردند به این کار رضا ندادند و گفتند یکی از اعقاب صفاریان امیر گردد. مولی تسلیم نشد و بین یاران او و دیگر عیاران جنگ در گرفت. مولی شکست خورد و فرار کرد. عیاران عمروبنیعقوب را به امارت برداشتند که نواده محمدبنعمرولیث بود-رمضان ۲۹۹ هجری. اما مولی باز عدهای عیار گرد آورد و به شهر تاخت. در جنگی که روی داد مولیصندلی کشته شد -شوال ۲۹۰ هجری.
امارت عمروبنیعقوب هم سر نگرفت. سرکرده عیاران بر او مسلط شد و همه کارها را به دست گرفت. امیر سامانی -احمدبناسماعیل- که اوضاع را چنین دید، لشگری به سمت سیستان فرستاد به سرداری حسبنبنعلی مرورودی. جنگی بین لشگر سامانی و عیاران در گرفت و عاقبت اهل شهر برای رهایی از جنگ و خونریزی به سامانیان اظهار تمایل کردند.
مذاکرات صلح آغاز گشت و حسینمرورودی عیاران را امان داد -شوال ۳۰۰ هجری. منصور هم آزاد شد و به خراسان رفت. عمروبنیعقوب را نیز به خراسان فرستادند و و ولایت سیستان به سیمجور دواتی داده شد. بدینگونه حکومت مستقل صفاریان به پایان رسید. با این حال سیستان با آنکه به دست سامانیان افتاد، اما در باطن همچنان در دست عیاران ماند.
علیهذا صفاریان اولین حکومت مستقل ایرانی پس از اسلام بود که از راه امارت استیلا قسمتهایی از ایران را از دست فاتحان عرب بیرون آوردند. یاد و خاطره آنان چنان در سیستان گرامی داشته شد که شاخهای از آنها چند سال بعد باز در سیستان نوعی امارت تشکیل دادند و حتی بعدها نیز ملوک آن ولایت تا اواخر عهد صفویه خود را به صفاریان منسوب میکردند.
نویسنده: مسعود مقیمی