“شهوت” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

شب ماند و "من" و "حافظ" و "غزالی" و "خیام"
من غرقِ تو، اما تو به یادت تن مجنون
درد پریود ، بودن من، دوریِ او… آه…
بی‌حوصله با اشک و غُر و واژنِ پر خون

بر سردیِ اندام تو، من دست کشیدم
لرزیدی و کز کردی، با اشک و تنفر
پشتت به من و بوسه‌ی من بر تنِ لختت
یادِ تنِ او، شهوتِ تو، طعم تظاهر

می‌جوشد از عشقت، تن من در بغلت باز
شاید که دوباره دلت از من بشود پُر…
خاموشی و غمگینی و یخ، منزجر از من
در ذهن همان شب که خودش هست، تصور

دلخسته از این من که هنوز پا به پاتم
دلخسته از آن "او" که لیسید تنت را
دلخسته از این شوهر و مجنون و تو و شب
از آن که بدزدید ز من، بودنت را

"شب" ماند و "من" و "نیچه" و "افلاطون" و "کافکا"
من غرق تو اما تو به یادت تن معشوق
درد پریود، بودن من، دوریِ او… آه…
بی‌حوصله با خواندن شعر از وطن و دوغ!

 

بهمن انصاری
از کتاب معاشقه با کرگدن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe