“زرشک” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

چهار میلیون، هوادارِ "تتل" 😐
واماندم! …
این مملکت است؟
فاتحه‌اش را خواندم!
یا تو بی‌بهره ز عقل و خِرَد و مغز شدی!
یا که حتما من از این قافله‌ها جاماندم!

▪️

افسوس و صد افسوس، از این حجمِ حماقت!
از این مغزِ تُهی از خِرَد و هوش و ذکاوت
از این قصّه‌ی پر غصّه که آخر به «پِهِن» خورد
ز اوضاعِ وطن، روز به روز، رو به وخامت

▪️

ز اوضاعِ جماعت که به خر گفته: زرشکی!
ندارد نه دوا، دردم و حتّی نه پزشکی!
فرو کرده مصیبت ز فلان‌جا به فلان‌جا!
به تن کُن ز عزای وطنت، جامه‌ی مشکی…

▪️

بیا! این تو و این مملکتت! من که بُریدم!
ز هیچ آمدم و حیف… به هیچم نرسیدم
نه نان شد به شکم، شعر و ریالی نه به جیبی
ندانی که از این خلق و جماعت، چه کشیدم…

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe