یکی از برگهای مهم تاریخ ایران، مربوط به جنبش علمی و فرهنگی و ملی، موسوم به جنبش شعوبیه است که در سالهای پس از اسلام، در فلات ایران و دیگر سرزمینهای اسلامی آغاز شد و در نهایت به احیای فرهنگ ایرانی منجر گشت.
ایران پس از سقوط ساسانیان
حمله اعراب به سرزمین ایران، فصلی بسیار مهم از تاریخ این کشور است. این حمله منجر به دگردیسی فرهنگی ایران شد و تاریخ ایران را به دو بخش تقسیم کرد: ایران باستان و ایران پس از اسلام. در پی این حمله ایرانیان در سه جنگ بزرگ شکست خوردند: قادسیه، جلولا و نهاوند.
کلید فتح ایران در جنگ قادسیه بود به سال ۱۴ هجری. جنگ بزرگ بعدی در سال ۱۶ هجری معروف به جنگ جلولا که در حقیقت همراه با جنگ مدائن، فتح قادسیه را تکمیل میکرد. اما نبرد نهایی که منجر به سقوط سلسله ساسانی و در حقیقت سقوط ایران باستانی شد، در نهاوند رخ داد به سال ۲۱ هجری که اعراب به آن فتحالفتوح میگویند. این آخرین نبرد ارتش منظم ساسانی ایران بود با تازیان و از آن پس دیگر حکومت مرکزی نتوانست لشگری تجهیز کند و به جنگ اعراب مهاجم بفرستد.
فشارهای اعراب بر ایرانیان
ایران سقوط کرد و اعراب به سراسر قلمرو ایران تا ماورالنهر تاختند و دین جدید را با خود بردند ایرانیان چه به اجبار و اکراه و چه به دلخواه، تسلیم شدند. این اعراب که با شعار «انماالمومنون اخوه و مساوات و عدالت» پای به ایران نهاده بودند، در عمل بر خلاف وعدههای خود عمل کردند و چنان در بیعدالتی و ظلم غرق شدند که ایرانیان مغرور و آزاده را به مقابله و واکنش وادار نمودند.
درست است که حکومت ساسانی جامعه طبقاتی درست کرده بود و بعد از سلطنت خسرو انوشیروان، به علت فساد اداری و سیاسی راه نشیب را طی میکرد و خیلی از ایرانیان در اواخر این حکومت از ساسانیان ناراضی بودند، ولی قرار بود این مهاجمانِشمشیربهدست که ایران را با قهر و غلبه تصرف کرده بودند، منادی عدالت و آزادی و برابری اجتماعی باشند نه اینکه خود در ظلم و ستم هیچ حد و مرزی را نشناسند. لذا ایرانیان نه تنها از عدالت و مساوات این مهاجمان تازهنفس چیزی ندیدند بلکه حاکمیت ملی و استقلال خود را نیز از دست دادند.
این دوره تباهی و سیاهی به خصوص در عصر اموی بسیار برجسته شد. اینان که بازماندگان جاهلیت عرب بودند، رسما شیوه نژادپرستی را بنیان گذاشتند. بنیانگذار این حکومت، عربیت را برکشید و عرب را بر تمام ملتها برتری داد. این قومِ تازهبهدورانرسیده و این فاتحانِ جاهلِ مغرور، دیگر اقوام را برده و بنده خود میدانستند و آنان را لایق حکومت و ریاست نمیدانستند؛ انواع تبعیضها را در حق آنان روا میدانستند و ظلم و ستم را به حد اعلا رساندند. این سلطه قهرآلود و تبعیضآمیز، یک قرنی طول کشید اما ایرانیان پا پس نکشیدند و این سلطه را نپدیرفتند: کارشان اول به عصیان معنوی و فرهنگی و سپس سیاسی و نظامی کشید.
پیدایش نهضت شعوبیه
ایرانیان ابتدا به آیهای از قرآن استناد کردند (حجرات،۱۳) که دلیل بر تساوی همه آدمیان بود، لذا خواستار عدالت و تساوی شدند (اهل تسویه) اما چون تازیان پا پس نکشیدند ایرانیان به سمت برتری نژادی رفتند و خود را برتر از اعراب شمردند و بدین ترتیب جنبش شعوبیه به وجود آمد که کارشان مبارزه فکری و فرهنگی با سلطه و برتریجویی تازیان بود.
این اندیشه در بسیاری از شاعران و نویسندگان تازیگوی ایرانی در سدههای دوم و سوم به وفور یافت میشود، تا به قرن چهار و پنج هجری میرسد و در آثار شاعران پارسیگوی ایرانی و شاهنامه فردوسی هم این افکار را میتوان دید.
همین اندیشمندان و شاعران و نویسندگان بودند که قویترین جنبش فکری و فرهنگی ایران پس از اسلام را بنیان گذاشتند و اصالت و هویت ایرانی را به او گوشزد کردند و در ذکر مفاخر و بزرگیهای ایرانیان سخن راندند و ملتی که اعتمادبهنفساش در زیر سلطه تازیان کمرنگ شده بود را به حرکت واداشتند و باعث خودباوری مردم ایران شدند و ایرانیان کمر راست کردند و دوباره به عنوان یک ملت مستقل در حوزه حکومتی اسلام به فعالیتهای فکری و فرهنگی خود ادامه دادند و مُهر خود را بر تمام شئون فکری و فرهنگی این تمدن زدند.
پرچمداران شعوبیه
از بزرگترین شاعران و نویسندگان شعوبی که در تقویت این جنبش نقش موثری داشتند، این نامها خیلی معروفند: خُرَیمی سغدی، اسماعیل بن یسار نسوی، بشار بن برد طخارستانی، ابراهیم بن ممشاد اصفهانی که از شاعران به نام بودند؛ و همچنین سعید بن حمید بختگان و هیثم بن عدی و سهل بن هارون دستمیشانی و ابوعبیده معمر بن مثنی که از نویسندگان و سردمداران جنبش شعوبیه قلمداد میشوند. این بزرگان با شعر و نثرشان مفاخر قوم ایرانی را بر زبان راندند و بر تازیان تاختند.
اشعار و نوشتههای این بزرگان تخم عصیان و طغیان را در دل ایرانیان کاشت و آنان را آماده قیام کرد تا عظمت گذشته را تجدید کنند و آب رفته را به جوی بازگردانند. لذا قیامهای سیاسی و نظامی ایرانیان، تحتتاثیر جنبش شعوبیه نمود پیدا کرد. از قیام ابومسلم مرورودی در خراسان که اولین آنها بود تا طاهر ذوالیمینین و مازیار و بابک و یقوب لیث در سیستان و طبرستان و آذربایجان.
آثار شعوبی
گفتیم که جنبش شعوبیه کار خود را با نهضت فرهنگی و ادبی شروع کرد که این مطلب منجر به خودآگاهی ایرانیان شد و راه را برای استقلال سیاسی و فرهنگی ایران باز کرد. شاعران و نویسندگان در این نهضت نقش اصلی را بازی کردند که نام این پیشگامان فرهنگی ایران در کتابهای تاریخ موجود است که ما نام بعضی از مشهورترین آنها را در اینجا میآوریم.
اسماعیل بن یسار نسوی
اولین شاعر ایرانی-شعوبی که ما میشناسیم یا لااقل نامش در تاریخ ثبت شده. در عصر اموی میزیست و به نژاد و تبار ایرانی خود بسیار مفتخر بود. اشعار پراکنده او کم و بیش در کتابها موجود هستند. یکی از اشعار معروفش در ستایش تبار ایرانی خواندنی است که ما اینجا شعر و ترجمهاش را میآوریم:
رب خال متوج لی و عم
ماجد مجتدی کریم النصاب
انما سمی الفوارس بالفرس
مضاها رفعه الانساب
فاترکی الفخر یا امام علینا
و اترکی الجور و انطقی بالصواب
و اسالی ان جهلت عنا و عنکم
کیف کنا فی سالف الاحقاف
اذ نربی بناتنا و تدسون
سفاها بناتکم فی الترابترجمه:
من دایی و عموهای تاجدار بسیاری دارم که همگی بزرگوار و بخشنده و پاکنژادند.
واژه فوارس”اسواران” از نام ما “فُرس” گرفته شده است تا با انتساب به نژاد ارجمند ما برتری یابند.
اینک ای امام (=فرمانروا،حاکم) تفاخر مکن و ستم به ما روا مدار و سخن درست بگوی.
و اگر از گذشته ما ایرانیان و خودتان (عربها) ناآگاهی، بپرس تا بدانی ما و شما چگونه بودهایم.
ما دخترانمان را میپروردیم و شما دخترانتان را در خاک میکردید.
همچنین وی روزی در حضور هشامبنعبدالملک خلیفه اموی شعری خواند بدین مضمون:
من مثل کسری و سابور الجنود معا
و الهرمزان لفخر او تعظیم
ترجمه:
کیست که مانند خسرو شاپور و هرمزان در خور فخر و تعظیم باشد؟
وقتی خلیفه این شعر را شنید در خشم شد و گفت: «به من فخر میفروشی و در حضور من خویشتن و قوم خود را میستایی؟» پس گفت اسماعیل را بزدند و در برکهای افکندند (الاغانی،ج۴،ص ۱۲۵). بعد از آن، اسماعیلیسار را به حجاز تبعید کرد و شاعر در همانجا در تبعید به سال ۱۱۰ هجری درگذشت.
بشار بن بُرد طخارستانی
بزرگترین شاعر شعوبیه که اشعارش در مدح عجم و ذم عرب شهره خاص و عام است. پدرش از اسرای ایرانی در جنگ با مسلمانان بود که به بصره آمده و بشار هم در همین شهر به دنیا آمد. عصر اموی و عباسی هر دو را درک کرده بود.
بشار در اشعار خود آشکارا عرب را نکوهش میکرد و ایرانیان را میستود. البته این اشعار را اسماعیل یسار در عصر اموی میسرود ولی حکومت نژادپرست اموی به شدت برخورد میکرد اما در عصر عباسی که عنصر ایرانی داخل حکومت شده بود، دیگر تازیان آن قدرت و توانایی را نداشتند که صدای شعوبیه را خاموش کنند. لذا امثال بشار، آزادی عمل بیشتری داشتند.
در کتاب اغانی آمده است:
مردی از بنیزید به بشار گفت: «تو ما را کوچک میکنی و موالی را بر ما میشورانی که ترک ولاء ما گویند و به اصل و نژاد خویش برگردند و تو خود نژادی پاک و اصیل و معروف نداری.» و بشار در پاسخ گفت: «به خدا سوگند اصل من از زر گرامیتر و نژادم از کردار نیکان پاکیزهتر است، من خود در همه روی زمین سگی را نمی شناسم که پیوستگی به نژاد تو را دوست داشته باشد!»
باز این حکایت نیز جالب است که مرد عربی به بشار گفت: «موالی را با شعر و شاعری چهکار؟» و بشار در پاسخ شعری سرود با این مضمون:
احین کسیت العری خزا
و نادمت الکرام علی العقار
تفاخر یا ابن راعیه و راع
بنی الاحرار ار حسبک من خسار
تریغ بخطبه کسر الموالی
و ینسبک المکارم صید الفار
و کنت اذا ظمئت الی قراح
شرکت الکلب فی ولغ الاطار
و تغدو للقنافذ تدریها
و لم تعقل بدراج الدیار
و تتشح الشمال للابسیها
و ترعی الضان بالبلدا لقفارترجمه:
پدر و مادرت همگی شترچرانند و تو خود همان برهنهپایِ موشخواری، از اینکه چند روز از برهنگی بیرون آمده و خزپوش شدی و با بزرگان نشست و برخاست کردی، در بزم شراب ندیم و جلیس آنان شدی اصل خود را فراموش کردی و بر آزادگان فخر میکنی؟ همینت پستی و فرومایگی بس که آزادمردان را نمیشناسی، تو با سگ همخوراک میشدی، چه شد که اکنون فخر میکنی و قدر موالی را میشکنی؟ پوشش تو باد شال و کارت بزچرانی و خوراکت خارپشتان بود، به حیله خارپشتی شکار میکردی و میخوردی، اکنون جامه خز میپوشی و باده ناب مینوشی و کبکنجیر میخوری، به همین مایه زندگانی خود را باخته و بر آزادگان تاختهای. (الاغانی،ج۳،ص۳۳)
به هر حال این بشاربنبُرد آنقدر در شعوبیه مقامش بالاست که استاد علامه همایی او را از پیشوایان نهضت شعوبیه میشمارد و مقام او را در رهبری شعوبیه همانند ابومسلم خراسانی میداند، منتها این در وجه فرهنگی و آن یکی در وجه سیاسی و نظامی.
بشار آشکارا مقام آتش را که نماد آیین زرتشت است بر خاک که نماد خلقت آدمیان در دین اسلام است برتری میداد و برای اینکه دین اعراب را به تمسخر بگیرد مقام شیطان را که از آتش آفریده شده بود بر مقام انسان که از خاک آفریده شده بود برتر میدانست.
سرانجام بشار به دلیل شعر هجوی که علیه مهدی خلیفه عباسی گفته و همچنین به دلیل زندقه، به تازیانه محکوم شد و به علت کهولت سن در زیر ضربات زیاد تازیانه درگذشت. نامش جاودان.
دیکالجن
شاعر شعوبی قرن سوم هجری. مقیم شهر حمص بود و نامش عبدالسلام. اگر بشاربنبرد را بزرگترین شاعر شعوبی قرن دوم بدانیم، بیشک دیکالجن بزرگترین شاعر شعوبی قرن سوم هجری است. برای کسب مال، مدح خلفا و امرا نمیگفت. شیعیمذهب و شعوبیمسلک بود. در مراثی اهلبیت و مفاخر ایرانیان شعر میسرود و عرب را خوش نداشت. در ضدیت با عرب افراط میکرد و میگفت عرب هیچ فضیلتی بر ما ندارد. همگی از نسل ابراهیم هستیم. عرب اگر به اسلام میبالد ما هم مسلمانیم بلکه راسختر. اگر آنان از ما کُشتهاند ما هم از آنان کُشتهایم. خداوند جنس عرب را بر ما هیچ فضیلتی نداده است.
خریمی سغدی
یکی دیگر از شعرای بزرگ شعوبیه خریمی سغدی بود. وی در سرزمین سُغد واقع در ماوراالنهر زاده شد. او در اشعار خود عرب را تحقیر میکرد و به نژاد ایرانیاش تفاخر مینمود:
انی امرء من السراه الصغد البسنی
عِرق الاعاجم جلدا طیب الخبرترجمه:
من مردی از بزرگان سغدم و رگ و پوستم از نژاد پاک ایرانی است.
و نادیت عن مرو و بلخ فوارسا
لهم حسب فیالاکرمین حسیب
فیا حسرتا لادا رقومی قریبه
فیکثر منهم ناصری و یطیب
و انی ابی ساسان و کسریبنهرمز
و خاقان لی لوتعلمین نسیب
ملکنا رقاب الناس فی الشرک کلهم
لنا تابع طوع القیاد جنیب
نسومکم خسفا و نقضی علیکم
بماشاء منامخطئی و مصیب
فلما آتی الاسلام و انشرحت له
صدور به نحو الانام و تنیب
تبعنا رسولالله حتی کانما
سماء علینا بالرجال تصویبترجمه:
نسب من به بزرگان ایرانزمین میرسد و از نسل ساسانم و خسرو. خاقان از خویشاوندان من است. پیش از ظهور اسلام قبائل و طوایف ملل را مطیع و فرمانبردار خویش ساختیم و همگی فرمان ما را گردن نهادند و شما (عربها) را ذلیل و خوار کردیم، بههرگونه که میخواستیم و بر شما فرمانروایی میکردیم و چون آیین اسلام پدیدار گردید، ما پیرو پیامبر شدیم، گروهی فراوان بدو گرویدیم و چندان مردان ما بسیار شدند که گویی آسمانی است بر ما که مَرد به جای باران میبارد.
المتوکلی ابراهیم بن ممشاد اصفهانی
ممشاد اصفهانی از بزرگترین شعرای شعوبیه در قرن سوم هجری است. وی شدیدا به نژاد و نسب ایرانی خود تفاخر میکرد و عرب را خوش نداشت. در اینجا خلاصه یکی از مشهورترین قصایدش را میآوریم:
انا ابنالاکارم من نسل جم
و حائز الارث ملوک العجم
و طالب اوثار هم جهره
فمن نام عن حقهم لم انم
معی علم الکابیان الذی
به ارتجی ان اسود الامم
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلمو الی الخلع قبل الندم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لاکل الضباب و والغنمترجمه:
من فرزند آزادگان از نژاد جم و میراثدار پادشاهان ایرانم. آشکارا کینه آنها را بازخواهمستاند و اگر دیگران از حق آنها چشم بردوزند، من برنخواهم دوخت. درفش کاویان با من است و امیدوارم که با آن بر همه امتهای جهان سروری یابم. همه بنیهاشم را بگویید که بیایید پیش از آنکه پشیمان شوید خویشتن را از خلافت خلع کنید… پس به سرزمین خویش در حجاز بازگردید و به خوردن سوسمار و چرانیدن گوسفند بپردازید.
ابوعبیده معمر بن مثنی
از بزرگنرین مولفان و نویسندگان شعوبیه، ابوعبیده معمر بن مثتی است. وی از یهودیان ایرانینژاد بود و تولدش را به سال ۱۱۰ هجریقمری نوشتهاند و وفاتش به سال ۲۰۹ هجری اتفاق افتاد. از ایرانیان ضدعرب بود و در قرآنشناسی و اسلامشناسی یگانه دهر قلمداد میشد. کتاب مجازالقرآنش در علماللغته قرآن کمنظیر است. کتاب لصوصالعرب و فضائلالفُرس از اوست. اولی را در مذمت اعراب نوشت و دومی را در فضیلت و بزرگی ایرانیان.
داستانش با اصمعی نویسنده بزرگ حزب عربی که رقیب او بود در تواریخ مسطور است. اسحاقبنابراهیم فارسیموصلی، موسیقیدان بزرگ مشرقزمین که اصالتا ایرانی بود، در حضور فضلبنربیع -صدراعظم عرب- میگفت: «علم و دانش تنها پیش ابوعبیده است، اگر دانش و فضل میخواهی او را برگزین و ترک اصمعی گوی.»
همچنین ابو نواس اهوازی شاعر ایرانینژاد تازیگو که از بزرگترین غزلسرایان زبان عربی است، همهجا ابوعبیده را بر اصمعی مقدم میداشت و میگفت: «ابوعبیده، عالم به اخبار اولین و آخرین است و اصمعی عندلیب خوشنغمهایاست که مردم را به نغمههای دلکش محظوظ میسازد.» منظورش این بود که اصمعی جزو خوانندگان است و نه جزو اصحاب علم و دانش ولی ابوعبیده در طبقه اهل علم و دانش است. اینکه ایرانیان بلندمرتبهای مانند اسحاق موصلی و ابونواس خوزستانی اینگونه حامی ابوعبیده بودند، به این دلیل بود که ابوعبیده ضدعرب بود و فضائل و مفاخر ایرانیان را بسط و گسترش میداد.
به هر حال اسحاق موصلی نزد هارونالرشید و فضلربیع رفت و از اصمعی به زشتی و بدی یاد کرد و ابوعبیده را در علم و دانش و فضل ستود و انقدر در این مساله ابرام و اصرار کرد که اصمعی را از چشم خلیفه انداخت و ابوعبیده را از بصره به بغداد مرکز خلافت آورد.
گویند وقتی ابوعبیده وفات یافت، فقها به تشییعجنازهاش نرفتند چرا که از شعوبیه ایرانی دفاع کرده بود.
سعید بن حمید بختگان
از بزرگترین نویسندگان و ادبا شعوبیه است. نژادش را به پادشاهان بزرگ ایران میرسانید. وی از شعوبیان نامدار بود و علیه عرب تعصب شدیدی داشت. کتاب «انتصاف العجم من العرب» و کتاب «فضل العجم علی العرب و افتخارها» از نوشتههای اوست.
هیثم بن عدی
از مشهورترین عالمان جنبش شعوبیه ایرانی است. عالم به علم حدیث و روایت بود و چند کتاب در مذمت و سرزنش عرب تالیف کرد که از آنجملهاند کتاب «مثالب الصغیر» و کتاب «مثالب الکبیر »و کتاب «مثالب ربیعه».
سهل بن هارون دشتمیشانی
از بزرگترین و ارجمندترین ایرانیان شعوبی است. رئیس بیتالحکمه مامون، بزرگترین مرکز علمی جهان در عصر خود، از حکما و شعرای و نویسندگان بزرگ که عرب را دشمن میداشت و به نژاد ایرانیاش تفاخر میکرد. از جمله رسالههای معروفش رساله مشهوری است در باب بُخل که وجهه شعوبی داشته است. عرب خود را به کرم و سخاوت میشناخت و ایرانیان را به بخل منسوب میکرد. سهلبنهارون برای اینکه به این ادعای واهی عرب پاسخی درخور داده باشد، این رساله را نوشت برای دهنکجی به اعراب و کَرَم را در بعضی موارد جزو رذائل حساب کرد و بخل را جزو فضائل!
در کتاب زهرالادب، شعری از سهلبنهارون آمده است که خانه وطن اصلی خود (دشتمیشان) و خانه عربی مقایسه میکند و در اینجا معلوم میشود که سهلبنهارون چقدر به ایرانیت فخر میکرد و عرب و عربیت را تقبیح و سرزنش مینمود:
اجعلت بیتا فوق رابیه
فرع النجوم کانه نجم
ببیت شعر وسط مجهله
بفنائه العجلان و البهمترجمه:
خانهای را که بر روی بلندی بنیاد گشته، در رفعت همسان ستارگان است، کجا مانند توان کرد به خیمه کوچکی که در میان بیابانی خشک بر پا شده و در ساحتش پشک غلطان و بهائم هستند؟
علان شعوبی
از دیگر دانشمندان و عالمان ایرانینژاد، علان شعوبی بود که در معایب و بدیهای عرب کتاب المیدان فیالمثالب را نوشت. علان یکبهیک قبائل عرب را برمیشمرد و بدیها و معایب آنان را بازگو میکرد. ابنندیم میگوید: «علان شعوبی پرده عرب را بدرید و نابکاریهایشان را برملا ساخت.»
دیگر بزرگان نهضت شعوبیه
افرادی که از آنها نامبرده شد، از مشهورترین و بزرگترین چهرههای شعوبیه ایرانی بودند که در جنبش شعوبیه نقشی عظیم داشتند. اگر میخواستیم همه چهرههای شعوبیه را بیاوریم، خود کتابی بزرگ میشد -چه از شاعران و چه از نویسندگان. شاعرانی نظیر زیاد اعجم، ابنمیاده، ابنمفرغ، ابنخیاط و نویسندگانی چون ابوعبدالله مرزبانی، اسحاق بن سلمه، عبدالحمید کاتب، ابوحاتم سیستانی و… که با جسارت و شجاعت با نژادپرستی عربی به مقابله برخاستند و بزرگی و فضائل ایرانی را برکشیدند، همگی از بزرگانی هستند که بر گردن ایران و فرهنگ ایرانی، حق دارند.
بسیاری از امیران و فرمانروایان ایرانی نیز از جنبش شعوبیه حمایت میکردند. طاهر ذوالیمینین سردار ایرانی و بنیانگذار سلسله طاهری در عصر مامون خود از شعوبیانِ بهنام بود و از شعوبیه نیز حمایت تمام میکرد. وی آنقدر به نژاد ایرانی خود تفاخر کرد که اعراب به کنایه به او گفتند: «ابن بیتالنار -فرزند آتشکده». طاهر همچنین به علان شعوبی نویسنده ایرانی-شعوبی، سیهزار درهم یا دینار پول داد تا کتابی در سرزنش اعراب بنویسد.
ایرانیان با کمال تفاخر در عصر عباسی به نژاد خود میبالیدند و از اینکه دولت بنیامیه را منقرض ساخته و امین برادر مامون را کُشتهاند، فخر و مباهات میکردند. عبداللهبنطاهر از امرای سلسله طاهری سرود:
انا من قد تعرفی نسبی
سلفی الغر البها لیل
و ابی من لا کفاء له
من یساوی مجده قولوا
انظری المخلوع کلکله
و حوالیه المقاویل
فثوی و الترب مضجعه
غال عنه ملکه غولترجمه:
من کسی هستم که تو نژاد و تبارم را میشناسی. گذشتگانم، سپیدرویان بزرگوار بودند. پدرم کسی بود که همتا نداشت از حیث بزرگی و کسی نمیتوانست با او برابری کند. سینهی چاکچاکِ آن مخلوع را بنگر که دلیران نامدار بر گرد او بودند. او به خاک اندر افتاد و خاک تیره را آرامگاه ساخت. گویی دیو و گزند مُلک را از او در ربود. (فرج بعد شده،ج ۱ ص ۷۴)
و شاعر عرب در پاسخ او گفت:
یا ابن بیتالنار موقدها ما لحاذیه سراویل
من حسین؟من ابوک؟و من مصعب؟ غالتکم غول
نسب فی الفخر موتشب و ابوات اراذیل
قاتل المخلوع مقتول. و دم المقتول مطلولترجمه:
ای زادهی آتشگاه که او را شلوار بر پای نیست. حسین کیست پدر تو و مصعب جد تو کیستند؟ همه گرفتار گزند و بلا شوید. نژاد و تبار شما آمیخته و ناشناس است و پدرانت نیز فرومایگان بودند. کشنده مخلوع کشته خواهد شد و خون آن کشته را کسی هست که بازستاند.
سپس ایرانی دیگری در پاسخ به شاعر عرب، این ابیات را سرود:
بها لیل عرینه من ذوا به فارس
اذا انتسبو لا من عرینه اوعکل
همو راضه الدنیا و ساده اهلها
اذا افتخروا الا راضه الشاط و الابلترجمه:
ایرانیان پیشوا و سالار جهانند، نه چرانندهی گوسفندان و شتران.
خاندان ایرانی برمکیان که همهکاره دستگاه خلافت شدند و خلیفه را تشریفاتی کردند نیز از مبلغان و مروجان نهضت شعوبیه بودند. آنها نیز از نویسندگان و شعرایی که به برتری ایرانیان بر اعراب میپرداختند، توجه ویژهای داشتند و احتمالا انگونه که عبدالحسین زرینکوب نوشته است، یکی از دلایل سقوط آنان از قدرت نیز همین توجه بیشازاندازه به نهضت شعوبیه بود. برای آگاهی از این موضوع میتوانیم به شعری از اصمعی شاعر حزب عربی و رقیب ابوعبیده، در مذمت خاندان برمک اشاره کنیم:
اذا ذکر شرک فی مجلس
اضاءت وجوه بنی برمک
و ان تلیت عندهم آیه
اوتوا بالاحادیث عن مزدکترجمه:
هر جا از کافری و شرک سخن به میان آید، رخساره برمکیان روشن و تابان میگردد و اگر نزد آنان آیاتی از قرآن بخوانند، آنان احادیث مزدک را میآورند.
از دیگر بزرگانی که از شعوبیان حمایت میکردند، میتوانیم از فضلبنسهل سرخسی معروف به ذوالریاستین صدراعظم مامون خلیفه عباسی نام ببریم. ایشان درحالیکه یکی از بزرگترین وزرای تاریخ خلافت هستند، دانشمند و ستارهشناسی بزرگ نیز بودند.
مطلبی که جهشیاری در کتاب تاریخالوزرا در رابطه با فضلبنسهل بیان میکند، بسیار حائز اهمیت است. ماجرا از این قرار است که روزی نعیمبنحازم از اشراف و اعیان عرب در حضور مامون خلیفه با فضلبنسهل مناقشه کرد و به او گفت: «تو میخواهی دولت را از بنیعباس به اولاد علی انتقال دهی و دوره مُلک کسروی و ساسانی را تجدید نمایی.(تاریخالوزرا،ص ۳۹۸)»
اینجا متوجه میشویم که این مطالب از همان موقع شایع بوده و مربوط به عصر جدید نیست که گفته شده باشد و آنچه که امروز تحتعنوان احیا حاکمیت ملی میشناسیم در آن عصر به عنوان احیا حکومت کسروی و ساسانی مطرح بوده است.
نهضت شعوبیه پس از قرن سوم
قرن سوم هجری، اوج شعوبیه ایرانی بود و قیامهای بابک و مازیار و افشین نیز در همین قرن رخ داد. این سه پیمان بسته بودند که حاکمیت عرب را براندازند و حکومت خسروان را احیا کنند که البته این کار با جاهطلبی و کارشکنی افشین ناموفق ماند و البته افشین بعدا خواست جبران مافات کرده و در بغداد کودتا کند و دولت عرب را براندازد و حکومت ایرانی را تاسیس و احیا نماید اما دیگر دیر شده بود و نقشه کودتا لو رفت و افشین اسیر و محاکمه شد به زندان رفت و به زهر مسموم شد و درگذشت.
جنبش شعوبیه دامنهاش تا قرن ششم هجری ادامه داشت. مهیار دیلمی شاعر ایرانی-زرتشتی از بزرگترین شعوبیان این عصر بود. با اینکه به دست سیدرضی گردآورنده نهحالبلاغه اسلام آورد، اما از اندیشههای شعوبی خود دست نکشید و اشعار در فضیلت ایرانیان و مذمت عرب میساخت و میگفت: «من دو فضیلت در خود جمع کردهام: نژاد ایرانی و دین عرب.»
اما مطلبی که علامه جلالالدین همایی در باب شعوبیه میگوید در خور تامل است، ایشان میفرماید:
نکتهای که باید یادآور شوم این است که خودخواهی و مستی و غرور عرب، جنبش شعوبیه را پدید آورد. از این رهگذر هر لطمهای که به تاریخ و دین اسلام و علوم و ادبیات وارد آمد، گناهش به گردن حکومت عربی شوم بنیامیه است. (شعوبیه،ص ۱۳۵)
این سخن کاملا درست است. بنیامیه برای تسلطش بر سایر ملل از هیچ نوع آزار و ایذایی کوتاهی نکرد و دست آخر دست به جعل روایات و اخبار و احادیث زد برای اینکه سلطه خود را تحکیم کند و شعوبیه هم که نمیخواست مقابل آنها پا پس بکشد، به ساختن روایات و احادیث اقدام کرد. حکومت عربی برای تفضیل خود بر سایر ملل نژادپرستی شوم عربی را بنیان گذاشت و طبیعی بود که ایرانیان با آن سابقه تمدن و فرهنگ بیکار ننشینند و بگویند اگر کسی بخواهد به نژاد ببالد قطعا ما ایرانیان سزاوارتریم که سابقه طولانی تمدن و فرهنگ داریم. هر چند که اصل نژادپرستی پسندیده نیست و وطندوستی با نژادپرستی فرق دارد ولی رفتار ایرانیان خاصه شعوبیه را باید در آن متن و دوره تاریخی سنجید.
همانطور که یادآور شدیم جنبش شعوبی تا قرن شش ادامه داشت و بعد از آن حزب شعوبی در سایر احزاب مذهبی و سیاسی مستهلک شد و البته این مطلب به دو دلیل بود: هم دینی و هم نژادی. دوستداران عرب آثار شعوبیه را از بین بردند که تا از سخنان شعوبیه چیزی در مذمت عرب باقی نماند اما به طور پراکنده سخنان آنها در تاریخ باقی ماند -به خصوص در کتابهای مخالفان این جنبش که سخنان آنان را نقل کردند تا پاسخ گویند.
اما دلیل دوم دلیل دینی بود. فقها و متشرعین شعوبیه را باب الحاد و زندفه دانستند لذا در نابودی آثار آنان کوشیدند. اما چرا؟ چون برخی از شعوبیه کار را از مخالفت با عرب گذراندند و به مخالفت با اصل اسلام پرداختند و به قول جاحظ: «نفرت از عرب به نفرت از هر آنچه به عرب تعلق داشت منتهی گشت. (کتابالحیوان،جزء ۷،ص ۶۸)»
حتی ابنقتیبه دینوری که ایرانینژاد بود نیز در کتابالعرب به مقابله با شعوبیه پرداخت و در رد آنان سخن گفت و زمخشری خوارزمی مفسر قرآن که خود ایرانی است، خدای را سپاسگزاری نمود که از طرفداران شعوبیه نیست و از آنان تبری جویید. این دو (ابنقتیبه و زمخشری) نه تنها به دفاع از اسلام میپردازند که به دفاع از نژاد عربی نیز برخاستند و نژاد عربی را بر ایرانی تفضیل نهادند! این دومی دیگر خیلی عجیب است و نشان از خودباختگی فرهنگی دارد. لااقل کاشکی به روش مهیار دیلمی میرفتند که در عین مسلمان بودن به نژاد ایرانی خویش میبالیدند نه اینکه هویت ایرانی خود را نیز له کنند.
شادروان استاد جلاالالدین همایی هم این کار شعوبیه را عیب دانسته و گفته خطای شعوبیه این بود که بعضیشان قدم در دایره مخالفت با دین گذاشتند و لذا دینداران از آنان رویگردان شدند؛ در حالی که در مرحله مخالفت با عرب و بیان زشتکاریهای آنان، کسی با آنان مخالفت ننمود. این حرف استاد همایی از جنبهای درست است ولی باید در نظر داشته باشیم که در قرون اولیه اسلامی، خیل عظیمی از ایرانیان با دین جدید سر سازگاری نداشتند و آن را نمیپذیرفتند و به قول استاد زرینکوب: «باری مردم ایران جز آنان که به شدت تحتتاثیر اسلام بودند، نسبت به عربها با نظر کینه و نفرت مینگریستند. … هر فتنه و آشوبی که در عالم اسلام رخ داد، ایرانیها در آن عامل عمده بودند. (دو قرن سکوت،ص۶۷و۶۹)»
ما فقط اینجا دو نمونه کوچک از سخنان استاد زرینکوب را آوردیم و طالبان تحقیق به کتاب دو قرن سکوت ایشان مراجعه کنند تا بدانند که ایرانیان قرون اولیه اسلام به تازیان به چه چشمی نگاه میکردند؛ لذا طبیعی بود که قسمتی از شعوبیه به طرف انکار دین جدید نیز بروند و این سخن ابنحزم متکلم بزرگ مسلمان ما را به مقصود نزدیکتر میگرداند:
ایرانیان بر اثر وسعت کشور و تسلط بر همه اقوام و ملل و از حیث عظمت قدرت خویش به منزلتی بودند که خود را آزادگان و دیگران را بندگان میخواندند؛ وقتی که دولتشان به دست عربان سپری گشت، چون عرب را پستترین مردم میشمردند، کار بر ایشان سخت گشت، درد و اندوه آنها دوچندان که میبایست گردید، از این رو بارها سر برآوردند که مگر با جنگ و ستیز خود را از چنگ اسلام رهایی بخشند. (ابنحزم، الفصل، جزء دوم، ص ۹۱)
به هر حال شعوبیه در قرون بعد در دل احزاب و فرقههای سیاسی و دینی حل شد اما کار خود را کرد و هویت ایرانی را بازسازی نمود، بهطوریکه حتی ایرانیان مسلمان نیز با آنکه دین جدید را پذیرفتند اما آن را با هویت ملی خود سازگار کردند و در دامن امپراتوری عرب حل نشدند و همچنان ایرانی باقی ماندند و بدین ترتیب شعوبیه، بزرگترین تاثیر فکری و فرهنگی را در ایران پس از اسلام داشت و بزرگترین خدمت را به هویت ایرانی کرد، بهطوریکه میتوان این نهضت را ستون فقرات فرهنگی و هویتی ایران پس از اسلام نامید.
نویسنده: مسعود مقیمی
دیگر مقالات استاد مسعود مقیمی:
فردوسی و شاهنامه
قیامهای ایرانیان به خونخواهی ابومسلم
المقنع: شوالیه نقابدار
قیام سنباد
قیام استادسیس
تاریخ شاهنامهسرایی
صفاریان پس از یعقوب
نام ایران در شعر شاعران عصر سامانی و غزنوی