یکی دیگر از کسانی که در برابر خلافت تازیان ایستاد و به فکر احیای ایران افتاد، مازیار بود. او را بزرگترین فرمانروای طبرستان میدانند. نسبش را چنین نوشتهاند: مازیار پسر قارن، پسر وندادهرمز، پسر فرخان، و فرخان از نوادههای سوخرا، پسر انداذ، پسر کارن، پسر سوخرای بزرگ. مازیار از خاندان قارنوند بود. در واقع، مازیار پسر قارن، پسر وندادهرمزد سپهبد طبرستان، به جای پدرش قارن بر تخت حکومت نشست. شاخه دیگر حکومت در طبرستان در دست خاندان باوندی بود.
آغاز کار مازیار
در زمان خلافت مأمون، اسپهبد شروین از خاندان باوندی و وندادهرمزد از خاندان قارنوند هر دو فوت کردند. به جای اسپهبد شروین، پسرش شهریار بر تخت پدر نشست و به جای وندادهرمزد از خاندان قارنوند، پسرش قارن جانشین او گشت. بعد از مرگ قارن، پسر او مازیار بر تخت پدر نشست؛ ولی شهریار، پسر اسپهبد شروین، طمع در ملک فرمانروایی مازیار کرد و علیه او توطئهها و دسیسهها چید تا آخر کارش با مازیار به جنگ کشید. در مصافی که بین مازیار و شهریار رخ داد، مازیار شکست خورد؛ لذا به امان، نزد ونداد امید، پسر وندادسپان که پسرعموی پدرش بود، رفت.
سپهبد شهریار نامهای به ونداد امید نوشت که مازیار را بند نهد و به نزد او بفرستد. ونداد امید اطاعت امر کرد و مازیار را بند نهاد و به شهریار پیام داد که مأموران خود را بفرست تا مازیار را به آنها بسپارم و نزد تو بیاورند. مازیار که در بند افتاده بود، به لطایفالحیل بندها را باز کرد و با زنان و موکلان خود از دام گریخت و متواری شد و از آنجا به سمت عراق رفت.
در عراق به عبداللهبنسعید حرشی پیوست. این عبداللهبنسعید که پدر و جد مازیار را میشناخت، در حق مازیار اکرام کرد و او را با خود به بغداد برد. مازیار به دربار مأمون رفت. خلیفه چون او را شناخت و فهمید که نوه وندادهرمزد است، بسیار او را اکرام کرد و اسلام بر او عرضه کرد و مازیار در ظاهر پذیرفت و اسلام آورد. خلیفه او را محمد نام نهاد و سپس حکم حکومت به ولایت طبرستان و رویان و دماوند داد و بعد او را به همراهی موسیبنحفص به طبرستان فرستاد. در این هنگام، شهریار پادشاه باوندی درگذشته بود و پسرش شاپور به جای او نشسته بود. شاپور به مردم ظلم و استخفاف کرد و مردم از او به تنگ آمده بودند و شکایت نزد مأمون برده بودند؛ لذا طبیعی بود که وقتی مازیار به طبرستان رسید، مردم در زیر پرچم او گرد آمدند.
مازیار و یکّهتازی در طبرستان
مازیار دلاور طبرستان، لشگری گرد آورد و به جنگ شاپور رفت. در منطقه کهستان پریم ـ پایتخت باوندیان ـ او را شکست داد، سپس وی را به غل و زنجیر کرد و بعد به قتل رساند و بدین ترتیب، کل طبرستان برای مازیار مسلم شد.
رابطه مازیار با خلیفه تا مدتی خوب بود، ولی وضع به همین منوال باقی نماند؛ زیرا قارن، برادر شاپور، به مأمون نامه نوشت و از جور و استخفاف مازیار با مردم سخن به میان آورد. خلیفه مازیار را برای ارائه توضیحات به حضور طلبید؛ ولی مازیار بهانه میآورد و نمیرفت و فرستادگان مأمون را دستبهسر میکرد، اما همراه آنان قاضی آمل و قاضی رویان را به بغداد فرستاد. مأمون در بار عام از فرستادگان درباره حال او پرسید و آنان گفتند رفتارش با خلایق نیکوست و در جاده اطاعت است. قاضی رویان به منزل رفت، ولی قاضی آمل به نزد یحییبناکثم، قاضیالقضات بغداد، رفت و گفت: «او خلع طاعت کرده و زُنّار زرتشتی به میان بسته و با مسلمانان جور و استخفاف میکند و هرگز به میل خود به بغداد نخواهد آمد.» قاضی بغداد این شرح حال را به خلیفه داد و مأمون متوجه شد که مازیار خلع طاعت کرده است؛ ولی مأمون که آماده جنگ روم بود، گفت جز صبر چارهای نداریم و کار مازیار را به عقب انداخت (شهریاران طبرستان، ۲۷-۳۴)
در این هنگام، مردم ساری و آمل و رویان زیر پرچم خلیل، پسر وندادسپان، گرد آمدند و به جنگ مازیار رفتند؛ ولی قبل از آن تمام کارگزاران مازیار را کشتند. مازیار که از این ماجرا آگاه شد، با برادرش و لشگری به جنگ خلیل آمد و در جنگ پیروز شد و پسر وندادسپان را کشت و قاضی آمل ابواحمد قاضی نیز که نزد مأمون بد مازیار را گفته بود، به دستور هلاک کرد.
مازیار پس از مغلوب کردن مخالفان و حاکم شدن بر کل سرزمین طبرستان، شروع به محکم کردن شهرها و راهها نمود. حصارهای ساری و آمل را فرمود که تعمیر کنند و رخنهها را بستند و در کوهستانها قلعه ساختند و همه را به ساختن قلعهها و قصرها فرمان داد و گفت خندقها حفر کنند و برای شهرها حصار و بارو ساخت. ورود و خروج از طبرستان تحت ضوابط امنیتی درآمد و هر کس بدون جواز میخواست از شهر خروج کند، دستگیر و مجازات میشد. بدین ترتیب، مازیار منطقه طبرستان را به صورت برج و بارویی محکم درآورد. در همین اثنا، خلیفه مأمون درگذشت و برادرش المعتصمبالله به تخت خلافت نشست. (همان)
سال ۲۲۴، قیام مازیار
در این سال، مازیار رسماً قیام و سرکشی خود را علیه خلیفه اعلام کرد. گویا این سال را فرصتی مناسب برای علنی کردن قیام میدید و گفتیم که قبل از اعلام قیام نیز تمهیدات کافی را اندیشیده بود و طبرستان را به صورت دژ مستحکمی درآورده بود. قیام مازیار مانند قیام دیگر سرداران ایرانی برای ایرانیان خسته از ظلم و جور خلفا، مایه امید و مفری بود. قیام مازیار با اینکه یک قیام اجتماعی ضد فئودالی بود، اما در عین حال برای احیای دین کهن و برکشیدن نام ایران نیز بود و این از تتبع در متون کهن کاملاً آشکار است.
مازیار سرداری مغرور بود که با خاندان طاهری که از جانب خلیفه بر خراسان امارت داشتند، مخالف بود و دوست نمیداشت خراج را به دربار خراسان بفرستد؛ بلکه میخواست مستقیماً این خراج را به بغداد به نزد خلیفه بفرستد و البته این هم یکی از دلایلش یا بهتر بگوییم بهانهاش برای اعلام قیام بود.
به هر حال، مازیار خراج را به خراسان نفرستاد و مستقیم و بیواسطه آن را به درگاه خلیفه فرستاد و پس از چندی، فرستادن خراج را قطع کرد. و البته این قطع خراج به درگاه خلیفه به تحریک افشین بود. این شاهزاده جهانجوی اشروسنه از اختلاف مازیار با خاندان طاهری اطلاع داشت و خودش هم با طاهریان در اختلاف بود و بر سر امارت خراسان؛ گویا بارها از خلیفه معتصم شنیده بود که قصد عزل خاندان طاهری از امارت خراسان را دارد، اما جرات و توان کافی در عزل عبداللهطاهر را در خود نمیدید. افشین هم که به امارت خراسان چشم داشت، در نهان با مازیار بنای مکاتبه گذاشت تا قیام کند. شاید هدفش این بود که مثل بابک خرمدین دلاور آذرآبادگان، کارش طولانی شود و عبداللهبنطاهر نیز در کارش درماند تا اینکه خلیفه مجبور شود خود افشین را به جنگ مازیار بفرستد و به ازای پیروزی بر مازیار امارت خراسان را به او دهد.
نامه افشین به مازیار
یکی از نامههایی که بین افشین و مازیار رد و بدل شده را طبری در کتاب خود چنین آورده است:
«این دین سپید را جز من و تو و بابک کسی نمانده است که یاری کند. بابک به نادانی خویشتن به کشتن داد و من بسی کوشیدم که او را از مرگ برهانم، نشد و گولی و نادانی او نگذاشت تا کارش بدانجا که دانی کشید. اما تو اگر به شورش برخیزی و نافرمانی کنی، این قوم را کسی نیست که به دفع تو فرستند، جز من که بیشتر سواران و دلاوران با منند. آنگاه اگر مرا به سوی تو گسیل دارند، به تو خواهم پیوست و دیگر کس نیست که با ما جنگ تواند کرد، جز این سه گروه که عربان و مغربیان و ترکان باشند. لیکن عربان چون سگانند؛ پارهای استخوان پیش آنان بینداز و سرشان بکوب. این مگسان که مغربیانند نیز سر خورند. اما فرزندان شیطان که ترکانند، پس از ساعتی جنگ تیرهایشان به پایان رسد؛ آنگاه بر آنان بتاز و همه را از بن برانداز تا دین به همان قرار که در روزگار عجم بود باز گردد.» (تاریخ طبری، ۵۹۲۹/۱۳)
بدین ترتیب، این سردار جهانجوی قیام را علنی کرد و به قول گردیزی: «دین بابک خرمدین بگرفت و جامه سرخ کرد. (زینالاخبار،۳)» در پی آن، او دهقانان و کشاورزان را فرمود تا اموال و دارایی صاحبان خود را غارت کنند و بر آنها بشورند. در این فرمان مازیار، رگههایی از تعالیم مزدک دیده میشود. به قول ابناثیر: «با بابک نیز نوشت و خواند داشت.» ولی به قول ابناسفندیار، پس از خلع طاعت از خلیفه: «همان زنار زرتشتی بر میان بست و با مسلمانان جور و استخفاف کرد.» (تاریخ طبرستان، ۲۰۹/۱) و این مطلب نشان میدهد که مازیار برای رسیدن به خواسته خود میخواسته تمام پیروان عقاید را در کنار خود داشته باشد، هرچند که نمیتوان کتمان کرد بسیاری از زرتشتیان طبرستان، بعضی تمایلات مزدکی او را نپسندیدهاند و با او همکاری نکردهاند.
به هر حال، شعله قیام مازیار بالا گرفت. رسماً بر خلیفه اعلام طغیان کرد و مردم طبرستان را وادار کرد که با او بیعت کنند و به کشاورزان امر کرد بر خداوندان مسلمان خویش بشورند و اموالشان را غارت کنند. وقتی بر اوضاع تسلط یافت، تمام کارگزاران مسلمان را از کار برکنار کرد و عاملان خود را از بین زرتشتیان برگزید و فرمود تا مساجد را ویران کنند و آثار اسلام را از بین ببرند.
سرخاستان، عامل او در ساری، فرمان داد بیست هزار تن از مردم آمل و ساری را در هرمزآباد حبس کنند؛ چرا که با قیام مازیار مخالف بودند. همچنین، این کارگزار مازیار عدهای از بزرگزادگان و متنفعان را که متهم به مخالفت بودند، با این عنوان که با اعراب همدست هستند، تسلیم کشاورزان کرد تا به فرمان او آنها را هلاک کنند. مازیار در حرکتی دیگر، خراج یک سال را در عرض دو ماه به زور از مردم گرفت.
به هر حال، رواج قتل و غارت و حبس بسیاری از مردم را از مازیار ناراضی کرد، به طوری که خشم و کینه بسیاری از مردم بالا گرفت و نامه شکایتآمیزی را از خروج مازیار برای خلیفه نوشتند. به قول ابناسفندیار: «در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند، الا همه از برای او به قلعهها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان، ۱/۲۱۱)»
از لابلای این منابع تاریخی میتوان دریافت که کار مازیار به افراط کشیده و متأسفانه این تندرویها به ضرر خود مازیار تمام شده و کار وی را در پیروزی قیام با مشکل مواجه کرده است. به هر حال، شکایتها و تظلمها معتصم را به این اندیشه انداخت که قیام مازیار را سرکوب کند؛ لذا به عبداللهطاهر فرمان داد که کار مازیار را یکسره کند. عبداللهطاهر، عموی خود حسنبنحسین را مامور این کار کرد. ناگفته نماند که خود خلیفه نیز یکی از سرداران خود به نام محمدبنابراهیمبنمصعب را با لشکری از درگاه خلافت به سوی طبرستان فرستاد.
جنگ عبدالله با مازیار خیلی طول نکشید و مازیار مغلوب این جنگ شد. مازیار برادری به نام کوهیار داشت که برادر را به خیانت تسلیم لشگریان خلیفه کرد؛ به این ترتیب که با حسنبنحسین، فرمانده لشگر خراسان، بنای مکاتبه گذاشت تا مازیار را به او تسلیم کند. به حسن گفت در موضعی کمین کند. آنگاه به مازیار گفت: حسن، به زنهار، خواستن نزد تو میآید و در فلان موضع است و جایی دیگر را نام برد؛ میخواهد با تو سخن بگوید. مازیار برنشست و به جایی که کوهیار موضع حسن را گفته بود، به دیدار او شتافت. کوهیار حسن را آگاه کرد و او با کسان خود سر راه مازیار بر او افتاد. مازیار خواست بگریزد؛ کوهیار نگذاشت و اصحاب حسن در او افتادند. او را دستگیر کردند و بیهیچ عهدی و جنگی اسیر نمودند. (بلاذری، ۳۳۵)
به غیر از کوهیار، کسان دیگر مازیار نیز به او خیانت کردند، منجمله یکی از برادرانش به نام حسن که از همان آغاز جنگ همراه سپاه خلیفه بود. قارن، برادرزاده مازیار، نیز در جنگ همدست دشمن است و ضد عموی خویش. مازیار سپهبدی دارد به نام دری؛ دو تن از سرداران دری نیز به او خیانت میکنند.» (دیدگاهها، ص۳۹)
دستگیر شدن مازیار و جان سپردن او
به هر حال، مازیار را دستگیر کردند تا او را به سامرا نزد خلیفه ببرند. در میان راه او را مست کردند. «عبدالله گفت او را از صندوقی که در آن بازداشت بود، بدر آورند و او را به مجلس خود خواند و پیش او خربزه نهاد و به او گفت: امیرالمؤمنین پادشاه رحیم است، من شفیع شوم تا از جریمه تو بگذرد و مازیار در جواب عبدالله گفت: انشاءالله عذر تو خواسته شود. عبدالله را عجب آمد که او در مقام کشتن است؛ به چه طمع عذر من میخواهد. (تاریخ طبرستان و رویان، ۱۵۶)»
عبدالله گفت تا او را شراب دهند تا مست و لایعقل شود. آنگاه به مازیار اصرار کرد که چه نقشهای دارد که او عذر من خواسته است و بر اثر اصرار عبدالله، مازیار در حالت مستی نقشه را لو داد و گفت: «من و افشین و بابک هر سه از دیرباز عهد و پیمان کردهایم و قرار دادهایم که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری به خاندان کسرویان نقل کنیم.» (تاریخ طبرستان، ۱/۲۲۰)
عبدالله شرح حال را به خلیفه نوشت و معتصم را از نقشه مازیار و افشین آگاه کرد. مازیار را به نزد معتصم بردند و مازیار به خلیفه پیشنهاد مال داد تا از او درگذرد. اما معتصم نپذیرفت؛ زیرا ارتداد مازیار را مسلم میدانست. از ارتباطش با خرمدینان آگاه بود و مهمتر اینکه افشین را نیز با وی همداستان یافت؛ لذا زنده ماندن چنین دشمنی را دور از مصلحت دید و حاضر به معامله نشد و فرمان قتل او را صادر کرد. او را به آب بستند و تازیانه زدند و در زیر تازیانه جان سپرد.
سرنوشت افشین
با توقیف و اعدام بابک و مازیار، کار بر افشین نیز در دربار خلیفه سخت شد. افشین مورد تهمت و بدگمانی قرار گرفت. در دستگاه خلافت، همه چیز به زیان او شده بود. خلیفه به او بدگمان شده بود و عملاً سرداران ترک خود را بر او مقدم میداشتند. احمدبنابیداوود و بسیاری از بزرگان عرب ذهن خلیفه را نسبت به او مشوش میکردند. طاهریان نیز برای برانداختن این دشمن دیرین، همه تلاش خود را به کار گرفته بودند.
همه چیز به زیان افشین بود و البته اینها همه سزای افشین بود؛ چون در حق همپیمانان خود، بابک و مازیار، رفتار درستی نکرده بود، خاصه در حق بابک؛ لذا میتوان گفت افشین قربانی جاهطلبیها و جهانجوییهای خود شده بود. ابتدا در اندیشه فرار برآمد تا شاید خود را از خطر برهاند، ولی شرایط این کار پیش نیامد؛ لذا دست به کاری خطرناک زد: طرح کودتا علیه خلیفه و براندازی خلافت. اما نقشهاش از پیش لو رفته بود و عبداللهطاهر در نامهای به معتصم ماجرای کودتا را از زبان مازیار لو داده بود.
سردار اشروسنه مهمانی ترتیب داده بود که خلیفه با پسرانش را به خانه خود دعوت کند و آنجا کار همه را یکسره کند. خلیفه که از ماجرا آگاهی داشت، به افشین گفت: «من خود به خانه تو آیم و پسرانم نتوانند» و آنگاه با پنجاه سوار از کسان مورد اعتمادش به خانه افشین رفت. چون به خانه افشین رسید، خود بیرون ایستاد و کسان را به درون خانه فرستاد. معتصم که پیش از این از سوءقصد آگاه شده بود، آخر سر خود به درون خانه رفت و دست در ریش افشین زد و گفت: «غارت، غارت.»
سرداران معتصم افشین را دستگیر کردند و خانهاش را آتش زدند و بدین گونه، سردار جاهطلب و جهانجوی اشروسنه گرفتار آمد. او را محاکمه کردند که شرحش در تواریخ آمده است و محکومش کردند. افشین را به زندان فرستادند و به احتمال زیاد، در زندان مسمومش کردند و کشتند؛ سپس جنازهاش را سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند و بدین گونه زندگی پرماجرای افشین نیز به پایان رسید.
افشین از نظر نظامی سردار بزرگی بود، ولی متأسفانه کاری برای ایران نکرد و عمر خود را در جاهطلبی گذراند. شاید همداستانی و حمایتش از مازیار در لحظات آخر و طرح کودتایی که برای براندازی خلافت در پایتخت خلفا تدارک دید، تنها نکتههای قابل توجه زندگی وی باشد؛ اما آیا اینها افشین را تبرئه میکند؟ مشکل. در مورد افشین میتوان گفت سیاهکاریاش زیاد است و خدمت او به دنیای روشنایی کم.
چیزی که باید یادآور شد، این است که قیام بابک و مازیار و توطئه افشین علیه خلیفه، اوج طغیان ایرانیان علیه دستگاه خلافت است و ایرانیگری در این دوره به اوج خود میرسد. هرچند که قیام بابک و مازیار با شکست مواجه شد و کودتای افشین در نطفه خفه شد، ولی تلاش این سرداران باعث شد خراسان و دیگر بلاد ایران از قلمرو خلافت جدا شوند و موج ایرانیت هرگز به عقب برنگردد.
نویسنده: مسعود مقیمی