آهی که بعد از رفتنت مانوسِ لبها شد یک مُشت پیغام از قدیم، کابوسِ شبها شد کابوسهای خشمگین، ترسِ من و هقهق با اشکهای بوفِ کور، در عُمقِ یک صادق بگذشتن از تو، ترس و غم، تقدیرِ جبرم... آه من یک جسد، بیسرنوشت در کنجِ قبرم... آه در کنجِ قبری سرد و تاریک و پلاسیده بینورِ خورشیدی که از مشرق نتابیده بینورِ خورشیدی که مدتهاست خاموش است یک کِرم میبلعد مرا، بدجور مدهوش است یک کِرم میبلعد مرا با اشتها، ...