كتاب "يك هلو هزار هلو" يك داستان كوتاه جذاب از صمد بهرنگی میباشد. كتاب يك هلو هزار هلو به اين شكل آغاز میشود: بغلِ دهِ فقير و بیآبی، باغ بزرگیبود. آبادِ آباد. پر از درختان ميوه و آب فراوان. باغ چنان بزرگ و پردرخت بود كه اگر از اين سرش حتی با دوربين نگاه می:ردي، آن سرش را نمیتوانستیببيني. ارباب ده سالها پيش زمينها را تكه تكه كرده و به روستاييان فروخته بود ...