اواخر اسفند ۹۴، در یکی از بیحوصلگیهای شبانهام، از رفیق شبهای تاریکم "کوروش"، طلب "شاملو" کردم. لازم به توضیح نبود. همیشه بدون پرسش و جملات اضافه، اشعاری از شاملوی بزرگ -مناسب با حال من- ارسال میکرد. اما از بدِ روزگار، آن شب کوروش را پیدا نکردم و خمار از ننوشیدن غزل، تا نزدیکیهای سپیدهدم به خود پیچیدم. هنوز خورشید بالانزده بود که سر و کلهی کوروش پیدا شد. بدون فوت وقت ...