من سخت پگاه آمدهام و پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است و به گمان بودم از بار یافتن و نایافتن.گفت: خبر نداری که چه افتاده است؟گفتم: ندارم. گفت: انالله و اناالیه راجعون. بنشین تا بشنوی. از داستان افشین و بودُلَف عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی خیانتی ظاهر گشت محال است. و ندانم تا این نو خاستگان در این دنیا چه بینند که فراخیزند و مشتی حُطام* گرد کنند ...