«خون سیاه» نمایشنامهای بسیار جالب توجه، اثری ارزشمند به قلم رضا طاهری بشار، میباشد. این کتاب با کیفیتی عالی برای نشر الکترونیکی مهیا شده است.
بخشی از متن کتاب خون سیاه
…
سغدیان:
«افسوس مادر، ولی کتزیاس درست میگوید زیرا بیگمان دادگاه سلطنتی گذشتی نخواهد داشت، چون خشایار داغدار گذشت نمیکند.»
[در میانه میایستد]
«آنها به کیفر شورش و این گناهان سیاه دوزخی در غل و زنجیر و قف سام م یکنند، خوار و تازیانه خورده بر بلندای دارم میکشند و به بادافره پدر و مادرکشی، پارهپارهام خواهند کرد. پس انگار راه برگشتی نیست. گزیری نیست. چارهای نیست…»
کتزیاس:
«پس این بار نوبت خشایار است.»
سغدیان:
«پس این بار زمان مرگ ناجوانمردانه و ددمنشانه خشایار است.»
کتزیاس:
[دستان سغدیان را در دستانش میفشارد]
«سوگداشتی شگفت برای این ناموران نامدار برگزار خواهیم کرد که تابش نور خورشیدوشش چشمان جهانیان را کور کند، که مردمان خون گریه کنند. اما نه اکنون.»
سغدیان:
«پس از خشایار.»
کتزیاس:
«یاران! به جنازهها نگاه کنید! یک حرکت درست دیگر بازی را تمام میکند. بزودی شهر در چنگ ما است. تخت و تاج و قدرت امپراتوری در چنگ ما است.»
[رو به نگهبانان]
«چند نفر از شما سرتاپا سیاهپوش و زار و شتابان به قلب ارتش، بدنبال خشایار بروید و او را با هر فند و ترفند، هر چه زودتر به اینجا بیاورید. همه جا هیاهو کنید و بخروشید که اردشیرشاه در بستر مرده است. که داماسپیا بیکس و ماتمزده و از پا افتاده، از اندوه سهمناک مرگ همسر یگانهاش و دوری فرزندانش دارد جان میدهد. غوغا کنید که داماسپیای تنهای بیمار هم، هرآن ممکن است که بمیرد. تا خشایار زودتر به سوگداشت شاهنشاه بیاید. تا کار او را هم همین امروز، همین جا، در این تله مرگبار، در این دام شغاد تمام کنیم. و جانش را بگیریم با این خنجر ویژه زهرآبگون.»
[جعبهای کوچک را کرنشکنان به سغدیان میدهد]
«تقدیم به سغدیانوس، شاهنشاه فردا.»
[نگهبانان کتزیاس برای آگاهاندن خشایار از مرگ اردشیر بیرون میروند، سغدیان حیرت زده بر سر کالبد بیجان داماسپیا ایستاده است]
«محکم باش. استوار و سخت.»
سغدیان:
«اما این حقش نبود.»
کتزیاس:
«ما جان بر کفان و فداییان، برای فردای پس از اردشیر و خشایار به آرامش و ثبات شما نیاز داریم. زیرا اینک در این روزگار دشوار هولناک، ما تنها دوستان و یاران و سربازان راستین شماییم و این مردگان رو به زوال نامدار، بیگانگان و دشمنان و دیگراناند.»
سغدیان:
[خیره در چشمان کتزیاس مینگرد و ناگهان خنجر را در قلب کتزیاس فرو میکند]
«اما او برایم دیگری نبود. بیگانه نبود. دشمن نبود. آن زن واقعا مادر من بود…»
…
همچنین بنگرید به کتابهای زیر:
هرمتیکا
کالیوه
خون به پا خواهد شد
دانلود کتاب خون سیاه

این کتاب توسط نویسنده آن و با آگاهی از قوانین و مقررات کافهکتاب، جهت انتشار در سایت کافهکتاب ارسال شده است. (+مستندات)
برای دانلود این کتاب، ابتدا باید عضو سایت بشوید.
پس از عضویت، لینک دانلود این کتاب و همهی کتابهای سایت برای شما فعال میشوند.
(قبلا عضو شدهاید؟ وارد شوید)