" آقامحمدخان قاجار " در دومین حمله خود در 19خرداد 1176 بدون کوچکترین مانعی وارد قلعه شوشی در قراباغ شد و در عمارت "محمدحسن آقا" پسر حاکم قراباغ مستقر شد و دقیقا نه روز پس اقامت در قلعه مذور کشته شد.
عبدالله مستوفی علت کشته شدن آقامحمدخان قاجار را "مقدارى خربزه" ذکرمیکند:
«در ایام محاصره شوشا مقدارى خربزه براى شاه آورده بودند که تحویل آبدار خود نموده و امر داده بود که هر وعده مثلا نصف یکدانه از آنها را که یک ظرف میشود در سفره غذاى او بگذارند. خربزهها زودتر از حسابى که شاه داشته است تمام میشود. شاه تاریخ روز آوردن خربزهها و اینکه چند دانه آن به مصرف رسیده و چند دانه آن باید باقى باشد دقیقا تعیین میکند و از آبدار باقى مانده را مطالبه مینماید. آبدار هم نجات را در حقیقتگوئى میپندارد و اعتراف میکند که با دو نفر از پیشخدمتها آنها را خوردهاند. شاه براى همین جرم، امر بکشتن هر سه نفر میدهد.[اما] بعد از آنکه بخاطر او میآورند که شب جمعه است، اعدام آنها را به صبح شنبه محول مینماید و چون محکومین به تجربه میدانستند که حکم شاه استینافپذیر نیست، شب شنبه سه نفرى وارد اطاق خواب او شده کارش را میسازند و جواهرهاى سلطنتى را برداشته فرار میکنند».
این روایت از قتل آقامحمدخان قاجار زیاد منطقی به نظر نمیرسد. به ویژه که با توجه به تاریخ قتل آقامحمدخان (خرداد ماه) وجود خربزه یا هندوانه در آب و هوای آذربایجان در این فصل نامعقول به نظر میرسد.
نویسندگان "تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه" نیز کم و بیش همین مطالب را در مورد قتل آقامحمدخان تکرار میکنند.
اما "سرجان ملکم" هرچند چگونگی قتل را عینا مانند نویسندگان ایرانی مینویسد ولی به اختلال روانی آقامحمدخان قاجار نیز اشاره میکند:
«آق محمدخان به غضب رفته حکم داد تا هردو را فورا به قتل رسانند. صادق خان شقاقى یکى از بزرگان امرا در حق ایشان شفاعت کرد، پادشاه قبول نکرد، لاکن گفت: "چون شب جمعه است کشتن ایشان را به فردا اندازند."
القصه، قطع امید از حیات مورث جلادت و جرأت گشته، چون پادشاه به خواب رفت، نوکرهاى مزبور با عباس نامى که وى را درین کار با خود همدست و همداستان ساخته بودند، قدم در سراپرده شاهى نهاده با خنجر رشته حیات یکى از مقتدرترین شاهان ایران را قطع کردند. بعضى را گمان این بود که، نوکرهاى مزبور به ترغیب صادقخان شقاقى مرتکب این امر شدند، و وقایعى که بعد رویداد نیز تقویت این معنى میکند، به جهت اینکه، بعد از قتل پادشاه، مرتکبین جواهرات و تاج پادشاهى را برداشته نزد وى بردند و، او اشیاء مزبوره را متصرف شده ایشان را پناه داد. و بعد ازان ایل و طایفه خود را جمع آورى کرده به طمع سلطنت سر برداشت.»