نیچه و جهان‌بینی او

دیدگاه نیچه به زندگی و جریان زندگی به نوعی توام با استهزا و تمسخر بود. شک او به وجود یا عدم‌وجود هستی دلیلی بر آن بود تا از همه داشته‌های وجودی، تنها به اندیشه و قدرت تفکر دلبسته باشد و جز آن را به هیچ بگیرد. چنان‌چه می‌گوید:

-«کسی که بر بلندای کوهها پر می‌کشد‌، اندوه و نمایش‌های زندگی و حتی خودِ زندگی را به ریشخند می‌گیرد.»

او در عین حال که بر وجود زندگی مشکوک است، به بقای روح نیز بی‌اعتقاد است:

-«به من بگو پیش از تولد در کجا بوده‌ای ، تا به تو بگویم پس از مرگ به‌کجا خواهی رفت.»

نیچه عدم‌اعتقاد به خدا و اهمیت به ساختنِ "خود" -نه برای وعده و وعید بهشت و پاداش؛ بل برای ارج نهادن به سرشت باشندگی بشری- را در "چنین‌گفت‌زرتشت" اثر ورجاوند خویش، این‌گونه بیان می‌کند:

«من آن کس را اهل حقیقت می‌نامم که سردربیابان بی‌خدا می‌نهد و دل حرمت‌گزار خود را می‌شکند.»

اما این دیدگاه او، دلیل بر گرایش به انزوا و دوری از کار و کوشش و گریختن از جماعت نیست.

-«ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ.»

سپس مصداق کسی که برای شناخت خود و ارج نهادن به باشندگی خود، راه خودشناسی و سپس جهان‌شناسی را در پیش می‌گیرد، بدین‌گونه بیان می‌کند:

« [برای او] درد نیز لذت است، نفرین نیز آفرین است، شب نیز خورشید است، [آری] … فرزانه نیز دیوانه است.»

از دیدگاه نیچه، انسان موجودی والامرتبه‌است. و عمق وجودی او چنان با ارزش است که نه برای بهشت و دریافت پاداش، که برای ساخت خود و تکمیل اندیشه‌اش، نیازمند کار و کوشش و مطالعه و تحصیل علم است.
 

بهمن انصاری
1394/2/21

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe