“مصدق” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

نسلِ بی‌فردا، دچار درد و وَهم و گیجی و…
نسلِ سرگردان، شب و نابودی تدریجی و…

نسلِ بیمار از فشار و نسلِ مُرداب و سراب
ناامید از هر… ، سردرگم میان هر کتاب

در پی یک نور امید، هرشب از شب رفتن و…
در پی یک قهرمان در هر کتابی، مُردن و…

مرگِ امید و سقوط از آسمان در عُمقِ چاه
خیره بر عکس "مصدق"، حسرت و افسوس و آه
 
خیره بر جبر زمانه، خیره بر فردای پوچ
خیره بر پای شکسته، ناتوان از هجر و کوچ

خیره بر تاریخ تلخ و خیره بر هر مستراح
خیره بر ابلیسِ خوش پوشِ نشسته توی ماه
 
خیره بر خود خیره بر فردای تاریک و لجوج
خیره بر نسل گذشته، خیره بر راهِ خروج  
 
خیره بر کار زمانه خیره بر تاریخ و جبر
حسرت و ایکاش و کاش و صبر و صبر و صبر و صبر
 
آتشِ جهل و حماقت، مرگِ امید و غرور
عربده، نعره، چماق و فحش و ننگ و سنگِ گور

آتشِ خشم و دوباره خانه و خاکستر و…
شعله‌ور شب، سوختن، آتش، من و خشک و تر و…

نسلِ بی‌فردا دچار کینِ اهریمن، ولی…
خشمِ اهریمن، زمستان، دور و بر دشمن، ولی…

خیره بر عکس "مصدق"، یک ندای باوقار
در پی شور و شعور و یک شروعِ هوشیار

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe