“سوءظن” / غزل پست مدرن / بهمن انصاری

در این سکوتِ پریشان، به باد رفته منم
که دور از تو و خویشم، غریب در وطنم

که دور از همه، از خَلق و مردمانِ سِمِج
که غرق در غزل و شعر و کاغذ و لجنم

و غرق در "شبِ تاری"، که بیخِ ریشم بود
و مرگ را که مکیدم کنار کرگدنم!

که از جنون و غَم و از سکوت، لبریزم
که مُرده‌ای بی‌سهم، از قبور و از کفنم

که غرق در شَکَّ‌م، غرقِ حیرت و تشویش
شبیهِ عشقِ تباهی در استخوانِ زنم

که در غروبِ غزل، عصرِ جمعه هر روز است…
و فحشِ غمگینی، باز خُفته در سخنم

که می‌روم به سیاهی، به عُمقِ فاجعه‌ها
دچارِ دلهُره، شَک، غم، جنون و سوءظنم

«مرا به نور پسِ ابرها امید نده
که از سیاهیِ پایانِ قصّه مطمئنم»*

 

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

—————–
*) بیت آخر از سیدمهدی موسوی.

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe