درد دارد
درد دارد این دلم،
خروار خروار؛
جای زخم زندگی میسوزد اینبار…
شاید این زخم قدیمی
-زخم کاری-
زخم چاقوی تو بر قلب نحیفم
زخم بی احساسیات بر عمق روحم،
استخوانم،
زخم کاری رخنه در اعماق جانم
بوده باشد…
شاید این زخم قدیمی…
یادگاری از تو و از خاطراتت،
یادگاری از نمکنشناسیات،
از مرگِ فردا،
از من و آتش که افتادهاست بر جان،
از تو و آتش که بر قلبم کشیدی…
رفتی و جز خود، نه من را
-هیچکس را-
هرگز و هرگز ندیدی…
شاید این زخم قدیمی یادگاری از غروبِ جمعههایم
یادگاری از غم سنگینِ مرغانِ مهاجر
یادگاری از نگاهی که عوض شد این اواخر
بوده باشد…
بُگذر از من،
بُگذر از شعر و غمِ بنشسته در آن
با دو چشمِ مشکیات تخریب کن نظم جهان را
دور از جبر زمان،
جبر مکان،
پرواز کن تا بینهایت
بیعذاب از آنچه کردی با من و جانم پریروز،
سهم من غم بود و سهمت رفتنِ از غم، به سوی ناکجا
صد حیف و افسوس…
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن