“جنگ” / غزل پُست‌مُدرن / بهمن انصاری

هر نیمه‌شب، با هق هق و کابوس‌های لعنتی
روحِ پریشان، نامِ تو، اندیشه‌های خط خطی

یک سوتِ ممتد در شقیقه، گیجگاه و انفجار
کیهان و تیترِ اول و اخبارهای ناگوار

مرگِ امید و ترس از پایانِ تلخ و رفتن و…
تکرارِ کابوسِ شبم در جیغ‌های یک زن و…

در جنگ با یادِ تو و تخریبِ من، با بولدوزر
در حسرتت، یک عُمر، بیهوده در اینجا منتظر

در جنگ با یادِ تو و اندیشه‌های موذی و…
یک مُشت خلقِ بی‌شرف، مشغول در دلسوزی و…

در جنگ با هرکس که بود این دور و بَر، مثل شغال
یک دشنه‌ و یک نارفیق، از پُشتِ سر، در استخوان

در جنگ با خود، با خشونت، فحش و دشنامِ رکیک
در پُشتِ سر، شب، سایه‌ها، زاغِ سیاه، چوب و کشیک

با من جنونی که نهفته در تو و شعر و شبانگاه
یک زن و کابوس‌هایم، نعره‌های گاه‌وبی‌گاه

 

بهمن انصاری / غزل پُست‌مُدرن

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe

Copyright © 2012 ~ 2024 | Design By: Book Cafe