در واپسین روزهای حکومت قاجارها، اوضاع ایران به شدت نابسامان و ازهمگسیخته بود. فروپاشی ایران شدیدا انتظار میرفت و دول بیگانه و تجزیهطلبان داخلی از هر سو تیشه به ریشه تمامیت ارضی ایران میزدند. به طور کلی در این روزها:
– "ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏﺧﺎﻥجنگلی" ﺩﺭ ﺭﺷﺖ ﺑﺎ یاری "ﻟﻨﯿﻦ" ﻭ "ﺑﻠﺸﻮﯿﮏهای ﻣﺴﮑﻮ" سودای راهاندازی ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺷﻮﺭﻭی ﮔﯿﻼﻥ را در سر داشت ﻭ ﺑﻨﺎﻡ رییسجمهور گیلان اقدام به چاپ ﺗﻤﺒﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ.
– ﺩﺭ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥِ ﻣﺮﮐﺰﯼ "ﺍﻣﯿﺮﻣﻮﯾﺪ ﺳﻮﺍﺩﮐﻮﻫﯽ" ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ، ﺗﯿﻮﻝ ﺩﻭ ﻃﺎﯾﻔﺔ ﺗﺮﮐﻤﻦ ﺑﻮﺩ.
– ﺷﻤﺎﻝ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ "ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻣﻌﺰﺯ ﺑﺠﻨﻮﺭﺩﯼ ﻭﺍﯾﻞ ﺷﺎﺩﻟﻮ" ﺑﻮﺩ و از تهران سرپیچی میکرد.
– ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ در بخشهایی ﻭ ﻧﻮﺍﺣﯽ ﻫﻢ ﻣﺮﺯ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ "ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﻣﺎﮐﻮﺋﯽ" ﺑﻮﺩ. ﻏﺮﺏ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻭ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ "ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞﺁﻗﺎ ﺳﻤﯿﺘﻘﻮ" ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺘﻞﻋﺎﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩ. دیگر نواحی آذربایجان در ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻞ ﺷﺎﻫﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺪﺍﻥ نیز در ﺩﺳﺖ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﮐُﺮﺩ ﺑﻮﺩ. در عین حال، ابتکار عمل در تمام مناطق آذربایجان و پیرامون آن -گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم- در اختیار روسها بود.
– ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ایران، ﺑﻠﻮﭺﻫﺎ ﺧﻮﺩﮔﺮﺩﺍﻥ بودن ﺑﻮﺩﻧﺪ. "ﺩﻭﺳﺖﻣﺤﻤﺪﺧﺎﻥ" ﺳﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻠﻮﭺﻫﺎ ﺳﮑﻪ ﺑﻪﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﺳﺘﻢﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿز ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥِ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺪﺷﺮﻗﯽ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪ.
– ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﻧﺸﯿﻦِ ﻣﺴﺘﻘﻞِ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ، ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﻭﯾﺰﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ. "شیخ خزعل" سالها که ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ پرداخت نمیکرد و سودای ساخت کشور مستقل عربستان را در خوزستان داشت. که بهدلیل وجود منابع سرشار نفت، انگلیس به شدت از شیخ خزعل حمایت میکرد.
– "ﻧﺎﯾﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﺎﺷﯽ" ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺑﺎﺝ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ.
– و…
با همه این تفاصیل، تمام ایران در ناامنی و مصیبت غرق گردیده بود. ﺗﺮﮐﻤﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺭﺍ چپاول ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ و ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﻞ ﺟﻮﻻﻥ ﯾﺎﻏﯿﺎﻥ ﻭ ﻟﺮﻫﺎﯼ ﺷﻮﺭﺷﯽ ﺑﻮﺩ. ایران در آستانه فروپاشی و نابودی کامل قرار داشت.
اما ظهور یک دیکتاتور مستبد همچون رضاخان توانست چونان یک منجی، در اوج ناامیدی ایران را نجات دهد. رضاخان سردار سپه، با تمام قوا به برقراری امنیت و سرکوب شورشیان پرداخت و این روند را تا زمانی که بر مسند پادشاهی ایران جلوس کرد، نیز ادامه داد.
نویسنده: بهمن انصاری