از یک طرف، شد منقرض، جمعیت یوز و…
از یک طرف افزوده شد تعدادِ پفیوز و…
از "مرگِ آن" و "بودِ این": افسوس، هرروز و…
هی سُرفه در دود و دَمِ ماشین و اگزوز و…
در مجلسِ ترحیم و ختمِ یوزها، غمگین…
با نفرت از افزایشِ پفیوزها، غمگین…
در چرخش و تکرارِ غم، هرروزها، غمگین…
با سُرفه در دود و دم اگزوزها، غمگین…
یک عکس، تنها یادگار از یوزهایی که…
نیرنگ و هی نیرنگ از پفیوزهایی که…
افسوس و غم، سهم من از این روزهایی که…
یادِ تو مثلِ زهر، در اگزوزهایی که…
از غصهی جهل شما، این یوزها مُردند…
شاید -چه دیدی- روزی، پفیوزها مُردند…
شبها برای من، چون این روزها مُردند…
بارید باران عاقبت، اگزوزها مُردند
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن