بر غمِ من گریست، بوف کور
کوچ کرد از خودش به جهانِ دور
پُر ز تاریکی و جدا از نور
در دلش فحشهای جوراجور
روحِ او خسته از جهان بود و…
غرق در معضلاتِ آن بود و…
قهر با هرچه مردمان بود و…
در خودش گُم شد و نهان بود و…
سخت پژمرده بود، در آن شب
از خود آزرده بود، در آن شب
شاید او مُرده بود، در آن شب
نعش بر گُرده بود، در آن شب
سوخت افکارِ در نهانش پس…
مملو از گاز شد جهانش پس…
شد ستاره به آسمانش پس…
بسته شد هر دو دیدگانش پس…
بهمن انصاری / غزل پُستمُدرن
از کتاب معاشقه با کرگدن
*) برای شصت و پنجمین سالگرد خودکشی صادق هدایت.